پارت۳
#عشق_حسود_من
✓*با اون حرفی که تهیونگ زد خیلی عصبانی شدم و سوار ماشین شدم و تا مینوستم گاز میدادم تا برسم خونه تهیونگ..... وقتی رسیدم رفتم تو ولی هنوز نیومده بودن.....*
_*رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه حرکت کردیم..... وقتی رسیدیم رفتیم تو و اون وو رو دیدم با اون قیافه ی عصبانیش......*
ویو بعد از پیاده شدن از ماشین
+*رسیدیم و اونجا خیلی بزرگ بود...... ولس یدفعه دیدم اون وو هم اونجاست...... خیلی عصبانی بود نمیدونم چی شده بود...... دقیقا جوری وایساده بود که روبروی تهیونگ بود...... و ما کنار تهیونگ بودیم.....*
✓*بدو بدو رفتم جلو و دست ا. ت رو کرفتم تا باخودم ببرمش که تهیونگ از اون طرف دستشو گرفت و نزاشت ببرمش.....*
✓ولش کن......
_کسی که ولش میکنه تویی نه من.....
+هی هی وایسید....... اون وو تو اینجا چیکار میکنی؟......
✓اون عو//ضی که دستتو گرفته داداش منه.....
+واقعا..... من نمیدونستم..... حالا این کارا واسه چیه؟.....
✓تو اینجا چیکار میکنی؟.....(عصبانی)..... اونجایی که من گفتم نیومدی..... کار مهمت ایم بود؟......(عصبانی)
+خب یومت بهم گفته بود امشب میخاد اینجا بمونه ولی شب رو نمیتونه تنها بمونه برای همین به منم گفت باهاش بیام.....
✓هعه..... تو عم چه زود گولش رو خوردی..... اگه من نمیومدم تو دیگه نمیتونستی از اینجا بیرون بیای..... حالا هم زود باش بیا.....
+چه گولی؟..... منو یونا میدونی چند ساله دوستیم؟......(خنده)
☆ولی دوستی میتونه با عشق به هم بخوره..... متاسفم ا. ت ولی من تورو فروختم......تو از این به بعد خدمتکار این خونه ای.....(نیشخند)
+چی؟..... چی..... من.... من باور نمیکنم..... تو واقعا خودتی؟......(گریه)
☆بله خودمم...... ولی من دیگه هیچ دوستی به نام ا. ت ندارم.....
✓ا. ت..... بدو بریم..... سریع(عصبانی)
+(گریه شدید) تو چطور تونستی؟... تون وو کاش میومدم پیشت اونموقع..... لطفا منو ببخش(گریه شدید)
✓اشکال نداره..... الان باهام بیا...... یه چیز مهم باید بهت بگم......
+(گریه) باشه......
_فکر کردی میزارم بری؟... ـ(نیشخند)..... تو دیگع مال من شدی......(به افزادش دستور میده و میان اون وو رو میگیرن و میبرن از خونه بیرون......)
+خب تو مگه کی هستی که میخای من خدمتکار خونت باشم؟....(گریه)
☆اون.... یه..... مافیاست(نیشخند)
+چی 😳(گریع)
_خیلی خب یونا تو میتونی بزی....
☆ولی مگه قرار نبود اینجا بمونم.؟.....
_اون برای نقشه مون بود..... الان برو......
☆ولی......
_ولی نداره مگه نمیفهمی میگم برو.....(داد)
☆باشه......
ویو بعد از رفتن یونا......
+*دست منو گرفتو منو کشون کشون برد تو عمارت......*
+لطفا ولم کن..... خواهش میکنم......(گریه)
_تو دیگه مال من شدی کوچولو(نیشخند)
خب اینم پارت ۳
حمایت کنید گوگولیا🥹
✓*با اون حرفی که تهیونگ زد خیلی عصبانی شدم و سوار ماشین شدم و تا مینوستم گاز میدادم تا برسم خونه تهیونگ..... وقتی رسیدم رفتم تو ولی هنوز نیومده بودن.....*
_*رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه حرکت کردیم..... وقتی رسیدیم رفتیم تو و اون وو رو دیدم با اون قیافه ی عصبانیش......*
ویو بعد از پیاده شدن از ماشین
+*رسیدیم و اونجا خیلی بزرگ بود...... ولس یدفعه دیدم اون وو هم اونجاست...... خیلی عصبانی بود نمیدونم چی شده بود...... دقیقا جوری وایساده بود که روبروی تهیونگ بود...... و ما کنار تهیونگ بودیم.....*
✓*بدو بدو رفتم جلو و دست ا. ت رو کرفتم تا باخودم ببرمش که تهیونگ از اون طرف دستشو گرفت و نزاشت ببرمش.....*
✓ولش کن......
_کسی که ولش میکنه تویی نه من.....
+هی هی وایسید....... اون وو تو اینجا چیکار میکنی؟......
✓اون عو//ضی که دستتو گرفته داداش منه.....
+واقعا..... من نمیدونستم..... حالا این کارا واسه چیه؟.....
✓تو اینجا چیکار میکنی؟.....(عصبانی)..... اونجایی که من گفتم نیومدی..... کار مهمت ایم بود؟......(عصبانی)
+خب یومت بهم گفته بود امشب میخاد اینجا بمونه ولی شب رو نمیتونه تنها بمونه برای همین به منم گفت باهاش بیام.....
✓هعه..... تو عم چه زود گولش رو خوردی..... اگه من نمیومدم تو دیگه نمیتونستی از اینجا بیرون بیای..... حالا هم زود باش بیا.....
+چه گولی؟..... منو یونا میدونی چند ساله دوستیم؟......(خنده)
☆ولی دوستی میتونه با عشق به هم بخوره..... متاسفم ا. ت ولی من تورو فروختم......تو از این به بعد خدمتکار این خونه ای.....(نیشخند)
+چی؟..... چی..... من.... من باور نمیکنم..... تو واقعا خودتی؟......(گریه)
☆بله خودمم...... ولی من دیگه هیچ دوستی به نام ا. ت ندارم.....
✓ا. ت..... بدو بریم..... سریع(عصبانی)
+(گریه شدید) تو چطور تونستی؟... تون وو کاش میومدم پیشت اونموقع..... لطفا منو ببخش(گریه شدید)
✓اشکال نداره..... الان باهام بیا...... یه چیز مهم باید بهت بگم......
+(گریه) باشه......
_فکر کردی میزارم بری؟... ـ(نیشخند)..... تو دیگع مال من شدی......(به افزادش دستور میده و میان اون وو رو میگیرن و میبرن از خونه بیرون......)
+خب تو مگه کی هستی که میخای من خدمتکار خونت باشم؟....(گریه)
☆اون.... یه..... مافیاست(نیشخند)
+چی 😳(گریع)
_خیلی خب یونا تو میتونی بزی....
☆ولی مگه قرار نبود اینجا بمونم.؟.....
_اون برای نقشه مون بود..... الان برو......
☆ولی......
_ولی نداره مگه نمیفهمی میگم برو.....(داد)
☆باشه......
ویو بعد از رفتن یونا......
+*دست منو گرفتو منو کشون کشون برد تو عمارت......*
+لطفا ولم کن..... خواهش میکنم......(گریه)
_تو دیگه مال من شدی کوچولو(نیشخند)
خب اینم پارت ۳
حمایت کنید گوگولیا🥹
۱.۰k
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.