چن پارتی جیمین پارت: 11
معلم درسو شروع کرد
*
معلم: خب بچه ها خسته نباشین
بعد از کلاس رفت بیرون همه بچه ها رفتن بیرون و فقط هانا و من موندیم
خواستم از هانا هانا بپرسم که دلیل این حرفش و رفتارش چی بوده که دیدم یدفعه با حرص کراواتشو شل کردو محکم دستشو کوبوند رو میز
سه جین: ببینم چت شدع چرا اینجوری رفتار کردی
هانا: هه چون اون همون پسر داییه عوضیمه(خنده حرصی)
سه جین: این پسر داییتع چقد جذابه
هانا: من دارم میگم این همون عوضیع بعد تو میگی چه جذابه
سه جین: یاا باشه خب حالا میخوای چیکار کنی
هانا: چمیدونم کار خاصی نمیکنم بهم گیر بده پدرشو درمیارم
سه جین: مگه مرض داری داییه خودتو دراری
هانا: 😂
سه جین: پاشو بریم ناهار بخوریم وگرنه گیرمون نمیاد
هانا: امروز غذا چیه
سه جین: فک کنم گوشت خوک باشه
هانا: بریم بریم گرسنمه
از تغییر مود سریعش یلحظه زل زدم بهش
سه جین: چقد سریع تغییر مود میری
هانا: گرسنم باشه میدونی اعصاب ندارم
داشتیم غذا میخوردیم که همون پسره سوک کیون که روی میزی نشسته بود که ازما فاصله داشت داد زدو گف
_هی دختر خاله خوشحال نیستی برگشتم
هانا: اگه حیوون خونگیم برمیگشت خوشحال تر بودم (داد)
سوک کیون: هنوزم زبون درازی
هانا: خواهش میکنم وظیفس
زدم به هانا که خفه شه حتما بخاطر این عوضی پدر مادرش تنبیهش میکنن
سه جین: هانا بسه محلش نزار
تا میخواست چیزی بگع با نگاهی که بهش انداختم دیگه چیزی نگف
درسته ادم مهربون ومظلومی بودم ولی به وقتشم مث هانا وحشی و خشن میشدم
*
معلم: خب بچه ها خسته نباشین
بعد از کلاس رفت بیرون همه بچه ها رفتن بیرون و فقط هانا و من موندیم
خواستم از هانا هانا بپرسم که دلیل این حرفش و رفتارش چی بوده که دیدم یدفعه با حرص کراواتشو شل کردو محکم دستشو کوبوند رو میز
سه جین: ببینم چت شدع چرا اینجوری رفتار کردی
هانا: هه چون اون همون پسر داییه عوضیمه(خنده حرصی)
سه جین: این پسر داییتع چقد جذابه
هانا: من دارم میگم این همون عوضیع بعد تو میگی چه جذابه
سه جین: یاا باشه خب حالا میخوای چیکار کنی
هانا: چمیدونم کار خاصی نمیکنم بهم گیر بده پدرشو درمیارم
سه جین: مگه مرض داری داییه خودتو دراری
هانا: 😂
سه جین: پاشو بریم ناهار بخوریم وگرنه گیرمون نمیاد
هانا: امروز غذا چیه
سه جین: فک کنم گوشت خوک باشه
هانا: بریم بریم گرسنمه
از تغییر مود سریعش یلحظه زل زدم بهش
سه جین: چقد سریع تغییر مود میری
هانا: گرسنم باشه میدونی اعصاب ندارم
داشتیم غذا میخوردیم که همون پسره سوک کیون که روی میزی نشسته بود که ازما فاصله داشت داد زدو گف
_هی دختر خاله خوشحال نیستی برگشتم
هانا: اگه حیوون خونگیم برمیگشت خوشحال تر بودم (داد)
سوک کیون: هنوزم زبون درازی
هانا: خواهش میکنم وظیفس
زدم به هانا که خفه شه حتما بخاطر این عوضی پدر مادرش تنبیهش میکنن
سه جین: هانا بسه محلش نزار
تا میخواست چیزی بگع با نگاهی که بهش انداختم دیگه چیزی نگف
درسته ادم مهربون ومظلومی بودم ولی به وقتشم مث هانا وحشی و خشن میشدم
۷.۶k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.