P23
تموم که شد از رستوران اومدیم بیرون ، به اسم رستوران نگاه کردم اسم عجیبی داشت (남도) خودشم مثل غذاهاش عجیب بود ، سوار ماشین شدیم و برگشتیم عمارت ، جیمین خوابش گرفته بود برای همین جین تا اتاقش کولش کرده بود و داشت میبردش سمت اتاق تقریبا یکم از ساعت ۹ گذشته بود و کسی توی پذیرایی نبود چون تایم کاری ندیمه ها هم تموم شده بود .
جین : این چرا باید اینقدر سنگین باشه ؟
تهیونگ : چون همین الان یه عالمه غذا خورد
جین : جیمین کوله کردن پیشت سهم دارم
تهیونگ برگشت و برای من و جونگ کوک دست تکون داد و گفت : شبتون بخیر
ماهم متقابل براش دست تکون دادیم و رفتیم سمت اتاق خودمون قبلا نمیدونستم اسم این اتاق رو چی بزارم بعضی واقعا میگفتم اتاق جونگ کوک بعضی وقتا هم که چیزی به ذهنم نمیرسید میگفتم همون اتاقه اما الان براش یه اسم وجود داره میتونم بگم اتاق من و جونگ کوک واقعا از اینکه تا دیر نشده یا بهتر بگم قبل از بدنیا اومدن این بچه خود واقعیش رو دیدم خوشحالم همش با خودم میگفتم اگه این کوچولو یه روز ازم بپرسه که چطوری عاشق باباش شدم چی بگم ؟
الان میتونم به جای داستان اون شب که هیچ وقت قرار نیست دیگه بگمش داستان امروز رو بگم و البته واقعا بابت کار جین ازش ممنونم .
اینقدر غرق فکر بودم که اصلا نفهمیدم کی این همه پله رو بالا رفتم و به اتاق رسیدم ، جونگ کوک در رو باز کرد و بدون اینکه حتی لباسش رو عوض کنه افتاد رو تخت .
جونگ کوک : خسته شدما
ا/ت : پاشو اول لباساتو عوض کن بعد بخواب
جونگ کوک : حال ندارم
ا/ت : جونگ کوک تنبلی نکن با اونا که نمیتونی بخوابی
جونگ کوک : میخوای درارم ؟
ا/ت : آره
شروع کرد به درآوردن تیشرتش اما اینکه قصد نداره لباسش رو عوض کنه پس نمیخواد بعدش چیزی بپوشه یعنی میخواد فقط درش بیاره با این فکر سریع دستم رو به معنی نه تکون دادم و گفتم : وایسا نمیخواد درش بیاری با همون بخواب
جونگ کوک : چرا ؟
ا/ت : همینجوری
جونگ کوک : چیه ؟ خجالت میکشی ؟
ا/ت : نه خیرم خب ... فقط... میگم هوا یکم سرده
جونگ کوک : ا/ت فکر کنم جین و بقیه بهت نگفتن
ا/ت : چیو ؟
جونگ کوک : که من عادت ندارم با لباس بخوابم
ا/ت : چی ؟
به تیشرتش اشاره کرد و گفت : یعنی میخوام درش بیارم
ا/ت : خب اخه اگه درش بیاری که...
جونگ کوک : خجالت میکشی ؟
ا/ت : گفتم که نه
بعدم یکم مکث کردم و گفتم : اما قبلا که همش با لباس بودی
جونگ کوک : خب اون موقع عاشقت نبودم
یه نفس عمیق کشید و ادامه داد : خب پس مشکلی نیست منم که هوای سرد رو دوست دارم
دوباره خواست درش بیاره که خیلی سریع گفتم : نه نه خب جونگ کوک وایسا میخوای یه شبه دیگه درار
جونگ کوک : خب چرا امشب نه ؟
ا/ت : هیچی همینطوری
جونگ کوک : خیلی خب ما تا خانم خجالتشون از بین بره صبر میکنیم
رفتم سریع روی تخت پشت بهش خوابیدم و گفتم : خب زیاد طول نمیکشه
جونگ کوک : اها خب بگو خجالت میکشم دیگه
بعدم برم گردوند رو به خودش و گفت : خجالت نکش
زد به بازوش و اشاره کرد که سرم رو بزارم رو دستش
جین : این چرا باید اینقدر سنگین باشه ؟
تهیونگ : چون همین الان یه عالمه غذا خورد
جین : جیمین کوله کردن پیشت سهم دارم
تهیونگ برگشت و برای من و جونگ کوک دست تکون داد و گفت : شبتون بخیر
ماهم متقابل براش دست تکون دادیم و رفتیم سمت اتاق خودمون قبلا نمیدونستم اسم این اتاق رو چی بزارم بعضی واقعا میگفتم اتاق جونگ کوک بعضی وقتا هم که چیزی به ذهنم نمیرسید میگفتم همون اتاقه اما الان براش یه اسم وجود داره میتونم بگم اتاق من و جونگ کوک واقعا از اینکه تا دیر نشده یا بهتر بگم قبل از بدنیا اومدن این بچه خود واقعیش رو دیدم خوشحالم همش با خودم میگفتم اگه این کوچولو یه روز ازم بپرسه که چطوری عاشق باباش شدم چی بگم ؟
الان میتونم به جای داستان اون شب که هیچ وقت قرار نیست دیگه بگمش داستان امروز رو بگم و البته واقعا بابت کار جین ازش ممنونم .
اینقدر غرق فکر بودم که اصلا نفهمیدم کی این همه پله رو بالا رفتم و به اتاق رسیدم ، جونگ کوک در رو باز کرد و بدون اینکه حتی لباسش رو عوض کنه افتاد رو تخت .
جونگ کوک : خسته شدما
ا/ت : پاشو اول لباساتو عوض کن بعد بخواب
جونگ کوک : حال ندارم
ا/ت : جونگ کوک تنبلی نکن با اونا که نمیتونی بخوابی
جونگ کوک : میخوای درارم ؟
ا/ت : آره
شروع کرد به درآوردن تیشرتش اما اینکه قصد نداره لباسش رو عوض کنه پس نمیخواد بعدش چیزی بپوشه یعنی میخواد فقط درش بیاره با این فکر سریع دستم رو به معنی نه تکون دادم و گفتم : وایسا نمیخواد درش بیاری با همون بخواب
جونگ کوک : چرا ؟
ا/ت : همینجوری
جونگ کوک : چیه ؟ خجالت میکشی ؟
ا/ت : نه خیرم خب ... فقط... میگم هوا یکم سرده
جونگ کوک : ا/ت فکر کنم جین و بقیه بهت نگفتن
ا/ت : چیو ؟
جونگ کوک : که من عادت ندارم با لباس بخوابم
ا/ت : چی ؟
به تیشرتش اشاره کرد و گفت : یعنی میخوام درش بیارم
ا/ت : خب اخه اگه درش بیاری که...
جونگ کوک : خجالت میکشی ؟
ا/ت : گفتم که نه
بعدم یکم مکث کردم و گفتم : اما قبلا که همش با لباس بودی
جونگ کوک : خب اون موقع عاشقت نبودم
یه نفس عمیق کشید و ادامه داد : خب پس مشکلی نیست منم که هوای سرد رو دوست دارم
دوباره خواست درش بیاره که خیلی سریع گفتم : نه نه خب جونگ کوک وایسا میخوای یه شبه دیگه درار
جونگ کوک : خب چرا امشب نه ؟
ا/ت : هیچی همینطوری
جونگ کوک : خیلی خب ما تا خانم خجالتشون از بین بره صبر میکنیم
رفتم سریع روی تخت پشت بهش خوابیدم و گفتم : خب زیاد طول نمیکشه
جونگ کوک : اها خب بگو خجالت میکشم دیگه
بعدم برم گردوند رو به خودش و گفت : خجالت نکش
زد به بازوش و اشاره کرد که سرم رو بزارم رو دستش
۳۵.۳k
۲۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.