دو پارتی ( تنهات نمیذارم )
دو پارتی جونگکوک ( غمگین ، عاشقانه )
پایان غمگین نگین نگفتی !
رو به خواهرش داد کشید:
جونگکوک : کی میخواد جلومو بگیره؟ کی جرئت میکنه بخواد جلومو بگیره؟
جونگ سو : تو نمیتونی اینکارو کنی جونگکوک! اون دختر از هیچ چیز خبر نداره پای اون رو به این ماجرا باز نکن ! بزار بره
جونگکوک: باز نکنم؟ متاسفم اما اون خیلی وقته وسط معرکه است
جونگ سو : اگه میخوای انتقام بگیری از خودش بگیر! به خواهرش کاری نداشته باش اون بیگناهه
بی توجه به حرف های بی معنی خواهرش از اتاق خارج شد
جونگکوک ؛ چرا؟ چرا همه طرف اون ایستادن؟ مگه اون کسی که آسیب دید من نبودم!؟ پس چرا همه طرف اونن؟
حالش بد شده بود و سوزش معده اش یادآور این میشد که زخم معده اش باهاش شوخی نداره!
اون دختر باید میمیرد حق نداشت زنده بمونه ! نه بخاطر کاری که برادرش با کوک کرده بود فقط به این دلیل که اون دختر برای این دنیای لعنتی زیادی بی گناه بود!
وارد خونه اش شد و بی توجه به سوزش معده اش مستقیم به طرف زیرزمین رفت و بعد از باز کردن قل، با لگد در زنگ زده اتاقک ۱۲ متری رو باز کرد. آروم آروم پله ها رو رد میکرد و همزمان شروع به حرف زدن کرد:
جونگکوک: کجایی ا/ت؟ کوکی اومده دیدنت!
برق زیرزمین رو زد و بعد از چند ثانیه که چشم هاش به نور لامپ عادت کردن، جسم مچاله شده دخترک رو دید که گوشه دیوار تو خودش جمع شده بود
همزمان با لگدی که به جسم نحیف دختر زد و گفت:
جونگکوک : خوابیدی؟ پاشو کوکی همونطور که قول داده بود امروز زود اومده!
دخترک چشم هاشو باز کرد و چتری های مشکیش رو که حالا بلند شده بود رو از صورتش کنار زد و لب زد:
ات : خواهش میکنم ولم کن برم کوک، باور کن من نمیدونم جک کدوم گوریه!
کنارش زانو زد و با انگشت شصتش شروع به نوازش گونه کثیف شده دختر کرد:
جونگکوک : اوه ا/ت مگه من راجب اون برادر حرومزادت ازت چیزی پرسیدم؟ بهت که گفتم من خیلی وقته بیخیال اون محموله کوفتی ای که با خودش برده شدم! ....
پایان غمگین نگین نگفتی !
رو به خواهرش داد کشید:
جونگکوک : کی میخواد جلومو بگیره؟ کی جرئت میکنه بخواد جلومو بگیره؟
جونگ سو : تو نمیتونی اینکارو کنی جونگکوک! اون دختر از هیچ چیز خبر نداره پای اون رو به این ماجرا باز نکن ! بزار بره
جونگکوک: باز نکنم؟ متاسفم اما اون خیلی وقته وسط معرکه است
جونگ سو : اگه میخوای انتقام بگیری از خودش بگیر! به خواهرش کاری نداشته باش اون بیگناهه
بی توجه به حرف های بی معنی خواهرش از اتاق خارج شد
جونگکوک ؛ چرا؟ چرا همه طرف اون ایستادن؟ مگه اون کسی که آسیب دید من نبودم!؟ پس چرا همه طرف اونن؟
حالش بد شده بود و سوزش معده اش یادآور این میشد که زخم معده اش باهاش شوخی نداره!
اون دختر باید میمیرد حق نداشت زنده بمونه ! نه بخاطر کاری که برادرش با کوک کرده بود فقط به این دلیل که اون دختر برای این دنیای لعنتی زیادی بی گناه بود!
وارد خونه اش شد و بی توجه به سوزش معده اش مستقیم به طرف زیرزمین رفت و بعد از باز کردن قل، با لگد در زنگ زده اتاقک ۱۲ متری رو باز کرد. آروم آروم پله ها رو رد میکرد و همزمان شروع به حرف زدن کرد:
جونگکوک: کجایی ا/ت؟ کوکی اومده دیدنت!
برق زیرزمین رو زد و بعد از چند ثانیه که چشم هاش به نور لامپ عادت کردن، جسم مچاله شده دخترک رو دید که گوشه دیوار تو خودش جمع شده بود
همزمان با لگدی که به جسم نحیف دختر زد و گفت:
جونگکوک : خوابیدی؟ پاشو کوکی همونطور که قول داده بود امروز زود اومده!
دخترک چشم هاشو باز کرد و چتری های مشکیش رو که حالا بلند شده بود رو از صورتش کنار زد و لب زد:
ات : خواهش میکنم ولم کن برم کوک، باور کن من نمیدونم جک کدوم گوریه!
کنارش زانو زد و با انگشت شصتش شروع به نوازش گونه کثیف شده دختر کرد:
جونگکوک : اوه ا/ت مگه من راجب اون برادر حرومزادت ازت چیزی پرسیدم؟ بهت که گفتم من خیلی وقته بیخیال اون محموله کوفتی ای که با خودش برده شدم! ....
۱۰۷.۵k
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.