اسم بوک : تنها بودم تا وقتی که تو اومدی پارت : سوم
+ از شیرینی خوشت اومد ؟
× اره خوب بود ..
+ خب من که الان نمیخوابم و باید تصمیم بگیریم من دقیقا پایین بخوابم یا بالا ؟
× نمیدونم
+ اوم ؟؟؟؟؟؟؟؟ فکر کنم بهتره من پایین بخوابم چون اون بالا میتونی برای خودت ماه رو تماشا کنی و راحت بخوابی و ترست نگیره
× باشه .. منم خوابم نمیاد ، تو معمولا خوابت نمیاد چیکار میکنی ؟
+ از پنجره فرار میکنم میرم تو باغ پشتی و با گربه ها بازی میکنم ، بیا بریم گربه هامو نشونت بدم * گرفتن دست الیس و در پنجره باز کردن و پریدن از پنجره ، الیس یکم ترسید اما ناگهان دید به زمین برخورد نکردن بخاطر قدرت شش چشم گوجو بود مانع اسیب شده بود *
× چشم هات .. خیلی قشنگه
+ ممنونم زود باش بیا
× این گربه ها خیلی نازن .. خیلی خوشگلن
+ اسم این طلایی تاناکا و این یکی سفیده اسمش گوجو هست و این یکی هم اسمش ... اسم نداره
× میخوای براش اسم بزارم ؟
+ اره اره
× خب بزار برفی
+ برفی ؟ خوبههه عالیه
+ اوه اوه ندیمه های شب گرد اومدن بیا برگردیم تو اتاق * گوجو سر تمام گربه ها رو ناز کرد و سریع غذا رو براشون گذاشت و دوباره با الیس برگشتن تو اتاق *
+ * خنده های شیرین و کودکانه *
خیلی خوب بوددد اگه ما رو میدین اعداممون میکردن * و دوباره خنده *
* خلاصه خیلی خسته بودن و هر جفتشون تو طبقه بالا تخت کنار هم دیگه خوابیدن *
برش زمانی *** ساعت ۷ صبح
* استاد گوجو درو با لگد باز کرد و گوجو و الیس از خواب بیدار شدن ، الیس یکم ترسید اما بعدش خوب شد *
استاد کانجی : توله سگا پاشید تمرین داریم
* گوجو از اون تمرین ها واقعا میترسید چون خیلی سخت بودن و درد داشتن و میدونست که الیس از پس اون تمرین ها بر نمیاد اون تمرین ها برای بچه هایی به سن گوجو و الیس دردناک بود و سخت بود .. الیس و گوجو اومدن تو سالن تمرین استاد مثل هر روز که به گوجو یک شمشیر چوبی میداد امروز یدونه شمشیر هم به الیس داد و بدون اینکه چیزی بگه به الیس و گوجو با شمشیر حمله کرد ، ۱ ساعت گذشت گوجو و الیس بدن درد شدیدی داشتن رفتن تو اتاق الیس از درد گریش اومد گوجو با اینکه خیلی درد داشت لبخند بسیار ارومی زد و الیس رو اروم بغل کرد و گفت : کجات ... درد ... میکنه ؟؟
× پاهام ....
+ * گوجو دیگه نتونست جواب بده و بیهوش شد *
× اره خوب بود ..
+ خب من که الان نمیخوابم و باید تصمیم بگیریم من دقیقا پایین بخوابم یا بالا ؟
× نمیدونم
+ اوم ؟؟؟؟؟؟؟؟ فکر کنم بهتره من پایین بخوابم چون اون بالا میتونی برای خودت ماه رو تماشا کنی و راحت بخوابی و ترست نگیره
× باشه .. منم خوابم نمیاد ، تو معمولا خوابت نمیاد چیکار میکنی ؟
+ از پنجره فرار میکنم میرم تو باغ پشتی و با گربه ها بازی میکنم ، بیا بریم گربه هامو نشونت بدم * گرفتن دست الیس و در پنجره باز کردن و پریدن از پنجره ، الیس یکم ترسید اما ناگهان دید به زمین برخورد نکردن بخاطر قدرت شش چشم گوجو بود مانع اسیب شده بود *
× چشم هات .. خیلی قشنگه
+ ممنونم زود باش بیا
× این گربه ها خیلی نازن .. خیلی خوشگلن
+ اسم این طلایی تاناکا و این یکی سفیده اسمش گوجو هست و این یکی هم اسمش ... اسم نداره
× میخوای براش اسم بزارم ؟
+ اره اره
× خب بزار برفی
+ برفی ؟ خوبههه عالیه
+ اوه اوه ندیمه های شب گرد اومدن بیا برگردیم تو اتاق * گوجو سر تمام گربه ها رو ناز کرد و سریع غذا رو براشون گذاشت و دوباره با الیس برگشتن تو اتاق *
+ * خنده های شیرین و کودکانه *
خیلی خوب بوددد اگه ما رو میدین اعداممون میکردن * و دوباره خنده *
* خلاصه خیلی خسته بودن و هر جفتشون تو طبقه بالا تخت کنار هم دیگه خوابیدن *
برش زمانی *** ساعت ۷ صبح
* استاد گوجو درو با لگد باز کرد و گوجو و الیس از خواب بیدار شدن ، الیس یکم ترسید اما بعدش خوب شد *
استاد کانجی : توله سگا پاشید تمرین داریم
* گوجو از اون تمرین ها واقعا میترسید چون خیلی سخت بودن و درد داشتن و میدونست که الیس از پس اون تمرین ها بر نمیاد اون تمرین ها برای بچه هایی به سن گوجو و الیس دردناک بود و سخت بود .. الیس و گوجو اومدن تو سالن تمرین استاد مثل هر روز که به گوجو یک شمشیر چوبی میداد امروز یدونه شمشیر هم به الیس داد و بدون اینکه چیزی بگه به الیس و گوجو با شمشیر حمله کرد ، ۱ ساعت گذشت گوجو و الیس بدن درد شدیدی داشتن رفتن تو اتاق الیس از درد گریش اومد گوجو با اینکه خیلی درد داشت لبخند بسیار ارومی زد و الیس رو اروم بغل کرد و گفت : کجات ... درد ... میکنه ؟؟
× پاهام ....
+ * گوجو دیگه نتونست جواب بده و بیهوش شد *
۴.۰k
۲۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.