پارت◇⁶
.بی کس و کار تو عمارت یکی به اسم ارباب زاده دارم جون میکنم...یه قطره اشک روی گونم چکید که با دستم پسش زدم ..با دستم زدم توی صورتم ...بسه بهش فکن ...اوفف ...خوب باش یه نفس عمیق کشیدم و زنجیر ساعتم از یغه ام بیرو اوردم بهش نگاه کردم ..خب ساعت ۴ ..هاا؟..چییی ساعت ۴ صبحه هههه ن...فک نکنم دیگ ...اینقدم مشغول کار نشدم ...ساعته خرابه ..ن این که کار میکنه ..هوففف...من سه ساعته دارم تو این حیاط تاریک اب پر می کنم...خدا لعنتت کنه چان سیون(همون خانم چان)...ساعت ۴ صبح هوا ایتقد تاریک؟هاا...عجیب نی زمستونه دیگ ...هواهم سرد ...منم که کل کارم با اب گره خورده ...اردکم انقد با اب سر و کار نداره ...یه نگاهی به اطراف کردم ...چرا هی تاریک تر میشه...یونجی میگف که تو جنگل ارواح زیاد هست ...این خونم وسط جنگل که😳😳 با این جمله خودم ترس تو دلم فعال شد ....اب دهنمو قورت دادم و یه نگاهی دوباره اطراف کردم ...اینقد تاریک بود که هیچی قابل تشخیص نبود تو دلم همش به یونجی فحش میدادم با این حرفایی که میزد ...یواش سطل با دستم برداشتم ...دوباره سوزش دستم شروع شد ..احتمالا بخاطر کار کردن با اب ...با نگاه کردن به اطراف خودمو و به فلکه اصلی رسوندم و سطل و پر کردم ...برش داشتم ...اولین قدم و که برداشتم ...یه صدایی تو گوشم پیچید ...اول فک کردم خیلاتی شدم ..ولی ن ...صدا هی بیشتر می شد ....انگار صدای خنده بود ...خیلی ترسناک تر از فیلم ها ...صداش اکو می شد ...انقد ترسیده بودم که پاهام قفل شده بود و سرجام خشکم زد ...توقع نداشتم که ساعت ۴ شب صدای خنده یه ادم باشه!! ...با این فکرای خودم سکته رو نزدم شانس اورده بودم ...الان بهترین کار فراره ...من چرا سر جام وایسادم ...بزور پاهام و تکون دادم و یه قدم به جلو رفتم ...انگار قدم اول تلنگور بود که قدم های بدی و سریع تر بردارم و دیگ اخراش داشتم می دویم ...نفس نفس می زدم ...یه نگاهی به اطراف انداختم ..صدای خنده قطع شده بود ...یواش چهار پاییه رو گذاشتم و رفتم روش تا اب سطل و خالی کنم ...سطل و بالا بردم بریزم داخل مخزن ...که نگام افتاد به یه سایه ...یکم که بهش دقت کردم ...متوجه حضور یه پسر شدم ...دستم داشت میلرزید ...دیگ قفل قفل شد بودم ...دست و پام تکون نمی خورد ...یه پسر با موهای مشکی و لباس ها کاملا مشکی ...که موهاش جلوی چشماش و گرفته و تو فاصله یک متری من تو این تاریکی شب مونده و بهم زل زده ...حتی توانایی جیغ زدنم نداشتم ....ترسناک ترین صحنه عمرم ...فکرشم نمی کردم ادم باشه احتمال روح بودنش بالا بود ..انقد غرق ارواح و جن بودم که صدای اطرافم اکو میشد...
€اممم...تهه
سریع به طرف صدا برگشتم ...یه دختر با صورت ارایش کرده و یه لباس جذب و کوتاه ...که نگاهش و بین من و اون پسر می چرخوند....هوففف حداقل فهمیدم ادمان ...یه نگاهی به دختره انداختم ..
کامنت پلیز😁
€اممم...تهه
سریع به طرف صدا برگشتم ...یه دختر با صورت ارایش کرده و یه لباس جذب و کوتاه ...که نگاهش و بین من و اون پسر می چرخوند....هوففف حداقل فهمیدم ادمان ...یه نگاهی به دختره انداختم ..
کامنت پلیز😁
۹۵.۳k
۲۱ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.