پارت ۲۷ فیک عشق بی نهایت
پارت ۲۷ فیک عشق بی نهایت
خم شد و دستاش رو روی زانو هاش گذاشت و نفس نفس زد . بعد از اینکه اکسیژن کافی رو به ریه هاش وارد کرد بلند شد و وایستاد و چشماشو بست و بلند داد زد
_کدوم گوری اوه سهووووون...
صدای سهون رو خیلی کم شنید
_هوووو چته؟؟...بلندگو گورت دادی؟؟
شروع کرد به چرخوندن سرش و دید زدن اطرافش و بعد کلی دقت بالاخره سهونو پیدا کرد . نفس عمیقی کشید و همونطور که سمت سهون میرفت انقدر فحشش داد تا بهش رسید
نیارا_سه ساعته دنبالتم...چت شد یهو...
سهون_فکر نمی کنم ربطی داشته باشه...
نیارا به دریاچه ی کوچیک روبروش نگاه کرد و همونطور که به اب خیره شده بود خطاب به سهون گفت
_اینجا رو چجوری پیدا کردی؟؟
_وقتی دنبالت بودم...پیداش کردم...
_قشنگه...
_اره...از خیلی چیز ها قشنگ تره...از خیلی از ادم ها قشنگ تره...هم از ظاهرشون قشنگ تره...هم از باطنشون
_تیکه میندازی؟؟
_نه...فقط دارم بعضی از ادم ها رو میگم...نگاه کن...چقدر شفاف و پاکه...من...یه ادم اینطوری رو پیدا کردم...همینقدر شفاف همینقدر پاک...و همینقدر صاف و ساده...
_کی؟
_نمیخوام بگم...
نیارا سمت سهون چرخید و به نیم رخ صورتش نگاه کرد
_اوه سهون...بابت حرف های اونا معذرت میخوام...اونا نباید همچین حرف هایی میزدن
_اونا زدن...تو نزدی که...نیازی به عذر خواهی نداری...
_ممنون...
_چرا؟؟
_بابت اینکه...
قبل از اینکه حرفش تموم بشه اب اومد و به نوک انگشتش رسید که جیغ زد و رفت عقب . سهون لبخند عمیقی زد
_از اب میترسی؟؟
_نه...فقط از خیس شدن بدم میاد...
سهون یکمی فکر کرد . اگه نیارا از خیس شدن بدش میاد پس اگه سهون بره تو اب نیارا نمیره تو اب و دیگه سهون میتونه تنها باشه . لبخند زد و رفت داخل اب و شیرجه زد . نیارا خیلی پوکر نگاهش کرد
_اوه سهون داشتم حرف میزدمااااا...
سهون همونطور که تو اب بود برگشت و نگاهش کرد
_اگه میخوای باهام حرف بزنی...بیا تو اب...
_بیخیااااااااال
_نوچ...
نیارا از ناچاری کفشش رو دراورد و رفت داخل اب . لب و لوچه اش اویزون بود و همزمان با اینکه فحش میداد رفت سمت سهون که سهون گردنش رو گرفت و ...
....
خم شد و دستاش رو روی زانو هاش گذاشت و نفس نفس زد . بعد از اینکه اکسیژن کافی رو به ریه هاش وارد کرد بلند شد و وایستاد و چشماشو بست و بلند داد زد
_کدوم گوری اوه سهووووون...
صدای سهون رو خیلی کم شنید
_هوووو چته؟؟...بلندگو گورت دادی؟؟
شروع کرد به چرخوندن سرش و دید زدن اطرافش و بعد کلی دقت بالاخره سهونو پیدا کرد . نفس عمیقی کشید و همونطور که سمت سهون میرفت انقدر فحشش داد تا بهش رسید
نیارا_سه ساعته دنبالتم...چت شد یهو...
سهون_فکر نمی کنم ربطی داشته باشه...
نیارا به دریاچه ی کوچیک روبروش نگاه کرد و همونطور که به اب خیره شده بود خطاب به سهون گفت
_اینجا رو چجوری پیدا کردی؟؟
_وقتی دنبالت بودم...پیداش کردم...
_قشنگه...
_اره...از خیلی چیز ها قشنگ تره...از خیلی از ادم ها قشنگ تره...هم از ظاهرشون قشنگ تره...هم از باطنشون
_تیکه میندازی؟؟
_نه...فقط دارم بعضی از ادم ها رو میگم...نگاه کن...چقدر شفاف و پاکه...من...یه ادم اینطوری رو پیدا کردم...همینقدر شفاف همینقدر پاک...و همینقدر صاف و ساده...
_کی؟
_نمیخوام بگم...
نیارا سمت سهون چرخید و به نیم رخ صورتش نگاه کرد
_اوه سهون...بابت حرف های اونا معذرت میخوام...اونا نباید همچین حرف هایی میزدن
_اونا زدن...تو نزدی که...نیازی به عذر خواهی نداری...
_ممنون...
_چرا؟؟
_بابت اینکه...
قبل از اینکه حرفش تموم بشه اب اومد و به نوک انگشتش رسید که جیغ زد و رفت عقب . سهون لبخند عمیقی زد
_از اب میترسی؟؟
_نه...فقط از خیس شدن بدم میاد...
سهون یکمی فکر کرد . اگه نیارا از خیس شدن بدش میاد پس اگه سهون بره تو اب نیارا نمیره تو اب و دیگه سهون میتونه تنها باشه . لبخند زد و رفت داخل اب و شیرجه زد . نیارا خیلی پوکر نگاهش کرد
_اوه سهون داشتم حرف میزدمااااا...
سهون همونطور که تو اب بود برگشت و نگاهش کرد
_اگه میخوای باهام حرف بزنی...بیا تو اب...
_بیخیااااااااال
_نوچ...
نیارا از ناچاری کفشش رو دراورد و رفت داخل اب . لب و لوچه اش اویزون بود و همزمان با اینکه فحش میداد رفت سمت سهون که سهون گردنش رو گرفت و ...
....
۴۴.۰k
۲۳ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.