عشق در عذاب 💛🖤
عشق در عذاب 💛🖤
م.ا: اوا حاملست الان ما چیکار کنیم (گریه)
پ.ا: اوا کجاست
م.ا: بالا تو اتاقش
ویو پدر اوا
دخترم حامله شد بغض گلوم رو چنگ میزد ولی باید تحمل کنم رفتم اتاق اوا
تق تق (مثلا صدای در)
اوا: بیا
پ.ا: دخترم به پدر اراد زنگ میزنم امشب بیان خواستگاری
اوا: باشه (گریه)
ویو اوا
من چرا انقدر بدبختم؟ چرا باید زندگیم این جوری بشه؟ درسم چی؟ من میخواستم دکتر بشم میخواستم کسی که دوستش دارم بیاد امشب خواستگاریم ( هم اکنون نویسده داره عر میزنه )
راوی : پدر اوا به بابای اراد زنگ زد گفت که دخترم حاملست و امشب بیاد با پسر و همسرش خونمون
ویو اراد
امشب باید بریم خواستگاری اصلا از اوا خوشم نمیاد بچه بدنیا بیاد پرتش میکنم از خونم بیرون
پرش زمانی به شب :
ویو اوا
لباسمو پوشیدم شیرینی و شکلات رو گذاشتم رو میز دیدم زنگ در خورد باز کردم پدر اراد و مامانش و اراد جلو درن
اوا: بفرمایین....
امیدوارم خوشتون بیاد بوس 🌈
🌌🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
م.ا: اوا حاملست الان ما چیکار کنیم (گریه)
پ.ا: اوا کجاست
م.ا: بالا تو اتاقش
ویو پدر اوا
دخترم حامله شد بغض گلوم رو چنگ میزد ولی باید تحمل کنم رفتم اتاق اوا
تق تق (مثلا صدای در)
اوا: بیا
پ.ا: دخترم به پدر اراد زنگ میزنم امشب بیان خواستگاری
اوا: باشه (گریه)
ویو اوا
من چرا انقدر بدبختم؟ چرا باید زندگیم این جوری بشه؟ درسم چی؟ من میخواستم دکتر بشم میخواستم کسی که دوستش دارم بیاد امشب خواستگاریم ( هم اکنون نویسده داره عر میزنه )
راوی : پدر اوا به بابای اراد زنگ زد گفت که دخترم حاملست و امشب بیاد با پسر و همسرش خونمون
ویو اراد
امشب باید بریم خواستگاری اصلا از اوا خوشم نمیاد بچه بدنیا بیاد پرتش میکنم از خونم بیرون
پرش زمانی به شب :
ویو اوا
لباسمو پوشیدم شیرینی و شکلات رو گذاشتم رو میز دیدم زنگ در خورد باز کردم پدر اراد و مامانش و اراد جلو درن
اوا: بفرمایین....
امیدوارم خوشتون بیاد بوس 🌈
🌌🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
۲.۱k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.