Part13
Part13
ا.ت ویو
خیلی بهمون خوشگذشت ولی بخاطر اینکه باردار بودم زیاد نتونستم چیزی سوار شم ولی همین که با یونگی بودم خوشگذشت رفتیم اخرش چرخوفلک
ا.ت : مرسی خیلی امروز به منو فندوق خوش گذشت همونطور که وایساده به بیرون نگاه میکردم دیدم دستی از پشت روی شکمم قرار گرفت سرخ شده بودم برگشتم و چشمام رو به چشمتی مشکی زیباش دوختم
یونگی: چرا سرخ شدی دیونه( تک خنده)
ا.ت: د..داری چ..چیکار میکنی
یونگی: همونطور که دوتا دستام بغل شکمش بود گفتم زنو بچمو بغل میکنم
ا.ت: ز...ن..یونگی زن (یهو بچه لگد زد ) احح
یونگی: ه..هی ا..الان دگد زد
ا.ت: اح ف..فکر کنم به باباش واکنش نشون داد اششش ..اح
یونگی: اوم الان حالت.....صبر کن ببینم باباش ؟
ا.ت: اره بیا قبل بدنیا اومدنش ازدواج کنیم من مشکلی ندارم
یونگی : از خوشحالی دستو پامو گم کرده بودم که به خودم نزدیکش کردم جوری که شکم بزرگش بهم چسبیدهبود اروم خم شدمو لباشو بوسیدم و باهام همراهی کرد
ویو بعد شهربازی تو ماشین
یونگی ویو
بعد کلی بازی عین ی گربه خوابیده بود دیدم غرق خوابه من همیشه ی پتوی کوچیک توی صندوق داشتم رفتم اوردم کشیدم روش تا هم خودش و هم کوچولومون خوب بخابه
برای چند ثانیه غرق نگاه کردنش بودم که به خودم اومدمو راه افتادم داشتم میرفتم که دیدم گوشیم زنگ میخوره برداشتم دیدم جینه
یونگی: اوه جین هیونگ چیزی شده
جین: نه یونگی شنیدم خوش میگذره بهت کجایی الان؟
جیمین: اوه هیونگ چه خبر
یونگی: رو پخش😑
جین: امم ..
هوپ: اره حالا بگو بهش اعتراف کردی
یونگی: مگه من گفتم دوسش دارم اخه چرد جو میدید؟
ته: نگفتی ولی معلوم بود
کوک: یااااا هیونگ ماییما میفهمیم
یونگی: امم اره گفتم بهش
نام: اون چی؟ قبول کرد
یونگی: اوم قراره بهزودی عروسی کنیم😆
جین: اووووو چقدر زود دست به کار شدی
نام: خیونگ اینجا نمیاین
یونگی: نه ا.ت خستس بیرون بودیم میریم خونه خودم
نام: اووو اوکی مراقب بچه و ا.ت باشه
یونگی: اوک
ا.ت ویو
خیلی بهمون خوشگذشت ولی بخاطر اینکه باردار بودم زیاد نتونستم چیزی سوار شم ولی همین که با یونگی بودم خوشگذشت رفتیم اخرش چرخوفلک
ا.ت : مرسی خیلی امروز به منو فندوق خوش گذشت همونطور که وایساده به بیرون نگاه میکردم دیدم دستی از پشت روی شکمم قرار گرفت سرخ شده بودم برگشتم و چشمام رو به چشمتی مشکی زیباش دوختم
یونگی: چرا سرخ شدی دیونه( تک خنده)
ا.ت: د..داری چ..چیکار میکنی
یونگی: همونطور که دوتا دستام بغل شکمش بود گفتم زنو بچمو بغل میکنم
ا.ت: ز...ن..یونگی زن (یهو بچه لگد زد ) احح
یونگی: ه..هی ا..الان دگد زد
ا.ت: اح ف..فکر کنم به باباش واکنش نشون داد اششش ..اح
یونگی: اوم الان حالت.....صبر کن ببینم باباش ؟
ا.ت: اره بیا قبل بدنیا اومدنش ازدواج کنیم من مشکلی ندارم
یونگی : از خوشحالی دستو پامو گم کرده بودم که به خودم نزدیکش کردم جوری که شکم بزرگش بهم چسبیدهبود اروم خم شدمو لباشو بوسیدم و باهام همراهی کرد
ویو بعد شهربازی تو ماشین
یونگی ویو
بعد کلی بازی عین ی گربه خوابیده بود دیدم غرق خوابه من همیشه ی پتوی کوچیک توی صندوق داشتم رفتم اوردم کشیدم روش تا هم خودش و هم کوچولومون خوب بخابه
برای چند ثانیه غرق نگاه کردنش بودم که به خودم اومدمو راه افتادم داشتم میرفتم که دیدم گوشیم زنگ میخوره برداشتم دیدم جینه
یونگی: اوه جین هیونگ چیزی شده
جین: نه یونگی شنیدم خوش میگذره بهت کجایی الان؟
جیمین: اوه هیونگ چه خبر
یونگی: رو پخش😑
جین: امم ..
هوپ: اره حالا بگو بهش اعتراف کردی
یونگی: مگه من گفتم دوسش دارم اخه چرد جو میدید؟
ته: نگفتی ولی معلوم بود
کوک: یااااا هیونگ ماییما میفهمیم
یونگی: امم اره گفتم بهش
نام: اون چی؟ قبول کرد
یونگی: اوم قراره بهزودی عروسی کنیم😆
جین: اووووو چقدر زود دست به کار شدی
نام: خیونگ اینجا نمیاین
یونگی: نه ا.ت خستس بیرون بودیم میریم خونه خودم
نام: اووو اوکی مراقب بچه و ا.ت باشه
یونگی: اوک
۴.۱k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.