(عشق خونی)Part17
ا/ت*ویو
جیمین بهم گفت که
بریم بیرون من هم گفتم بریم بیرون.
رفتیم سوار کالسکه سلطنتی شدیم.
و رفتیم وقتی سوار کالسکه شدیم،مردم هم دور کالسکه جمع شدن.
میگفتن.
همه ی مردم:وای اون پارک جیمینه
من به جیمین گفتم
ا/ت:چقدر خاطر خواه داری.
جیمین:خب من خیلی طرفدار دارم که حاضر هستن بمیرن برام.
ا/ت:اومایگاد.
جیمن:نمیدونستی
ا/ت:معلومه نه
جیمن:وای عجیبه.
ا/ت:خب کجا میریم حالا.
جیمین:ماه عسل
ا/ت:چی
جیمین:بله
ا/ت:مگه خوناشام ها هم میرن
جیمین:اره
ا/ت:اها پس که این طور
جیمین:بله.
از زبون نویسنده.
جیمین و ا/ت رفتن سفر الان یه روز.
گذشته جیمین ۶روز دیگه فرصت داره.
و پادشاه جاستین هم ۶ روز دیگه باید حمله.
کنه.
از زبون جیمین ۵ روز دیگه.
از سفر برگشتیم به ا/ت گفتم یه بار دیگه طولانی تر میریم سفر.
ا/ت هم گفت باشه.
اومدیم خونه چمدون ها و کلی چیز ها رو ،
گذاشتیم تو اتاق خوابمون.
من باید فردا وارد عمل شم.
پایان این پارت.
جیمین بهم گفت که
بریم بیرون من هم گفتم بریم بیرون.
رفتیم سوار کالسکه سلطنتی شدیم.
و رفتیم وقتی سوار کالسکه شدیم،مردم هم دور کالسکه جمع شدن.
میگفتن.
همه ی مردم:وای اون پارک جیمینه
من به جیمین گفتم
ا/ت:چقدر خاطر خواه داری.
جیمین:خب من خیلی طرفدار دارم که حاضر هستن بمیرن برام.
ا/ت:اومایگاد.
جیمن:نمیدونستی
ا/ت:معلومه نه
جیمن:وای عجیبه.
ا/ت:خب کجا میریم حالا.
جیمین:ماه عسل
ا/ت:چی
جیمین:بله
ا/ت:مگه خوناشام ها هم میرن
جیمین:اره
ا/ت:اها پس که این طور
جیمین:بله.
از زبون نویسنده.
جیمین و ا/ت رفتن سفر الان یه روز.
گذشته جیمین ۶روز دیگه فرصت داره.
و پادشاه جاستین هم ۶ روز دیگه باید حمله.
کنه.
از زبون جیمین ۵ روز دیگه.
از سفر برگشتیم به ا/ت گفتم یه بار دیگه طولانی تر میریم سفر.
ا/ت هم گفت باشه.
اومدیم خونه چمدون ها و کلی چیز ها رو ،
گذاشتیم تو اتاق خوابمون.
من باید فردا وارد عمل شم.
پایان این پارت.
۷.۷k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.