پارت چهارم عشق ابدی من
پارت چهارم عشق ابدی من
ا.ت آروم آروم چشم هاشو باز کرد و دید تهیونگ داره دستشو روی سرش میکشه ا.ت خجالت میکشه و همین که خواست حرف بزنه تهیونگ گفت: بالاخره بیدار شدی؟! منتظرت بودم الان به کوک و لیسا خبر میدم ا.ت فهمید که تهیونگ خودش تنها اونو به بیمارستان برده. لبخند می زنه و یهو پرستار میاد و به ا.ت میگه: تو به پنیر حساسیت داری سعی کن هیچ نوع پنیری رو توی هیچ غذا یا دسری نخوری! دارو هات رو برات نوشتم باید همین الان بخوری! و بعد به تهیونگ میگه:شما دوست پسر ا.ت هستید؟ همین که ا.ت خواست بگه نه تهیونگ گفت:اره دوست دخترمه
بعد از دو روز ..
ا.ت آروم آروم چشم هاشو باز کرد و دید تهیونگ داره دستشو روی سرش میکشه ا.ت خجالت میکشه و همین که خواست حرف بزنه تهیونگ گفت: بالاخره بیدار شدی؟! منتظرت بودم الان به کوک و لیسا خبر میدم ا.ت فهمید که تهیونگ خودش تنها اونو به بیمارستان برده. لبخند می زنه و یهو پرستار میاد و به ا.ت میگه: تو به پنیر حساسیت داری سعی کن هیچ نوع پنیری رو توی هیچ غذا یا دسری نخوری! دارو هات رو برات نوشتم باید همین الان بخوری! و بعد به تهیونگ میگه:شما دوست پسر ا.ت هستید؟ همین که ا.ت خواست بگه نه تهیونگ گفت:اره دوست دخترمه
بعد از دو روز ..
۱.۸k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.