توکیو پارت ۱۲
توکیو پارت ۱۲
از دید میکو
میکو : پس یعنی از پرستار بپرسم میگه اوردی دیگه
مایکی : اهههههههههه باشه بابا نیاوردمش باید بمیره همچین بلایی سرت اورده
من شروع به گریه کردم
میکو : تو .....بهم ....دوروغ گفتیییییییچرا مگه بهت نگفتم نگشش اگه الان از خون ریزی بمیره چییییییی
مایکی : باشه اجی کوچولو گریه نکن فقط گریه نکن من میرم میارمش بیمارستان ولی گفته باشم من هنوز نبخشیدمش
میکو : ممنوننننننننننن
گذر زمان
مایکی اون پشمک رو اورد و از شانس گندم اوفتاد تخت بغلی من اون پشمک داشت بیدار میشد
میکو : مایکی اون اسمش چیه
مایکی : سانزو هاروچیو
سانزو داشت بیدار میشد دلم نمیخواست ببینمش ولی نباید باهاش بد رفتاری کنم
از دید سانزو
وقتی چشمامو باز کردم خیلی تعجب کردم
سان: من کجام
میکو : تو توی بیمارستانی
اون صدا صدای خواهر مایکیه چطور داره با اون دردی که بهش دادم باهام اینقدر مهربون حرف بزنه
سان : ت...تو ....خواهر ماکییی کوشی ( نمیتونست سرشو برگردونه)
سرمو چرخوندم دیدنم دنده هاش شکسته و نمیتونه فعلا بشینه یا راه بره واقعا من به همچین دختر مهربون و با وفایی صدمه زدم
سان : تو واقعا مهربونی خیلی خیلی متاسفم ببخشیدددد ( با بقض ) ببخ....شید
تو فکر میکو
وقتی این حجم از ناراحتی رو درونش دیدم واقعا بخشیدمش پسر خوبیه فقط میخواست گنگش رو بزرگ تر کنه
میکو : اشکال نداره من حالم خوبه صدمه جدیی نیست
در همان هین مایکیو داریم که میخواد بره سان رو پاره کنه و چیفیو کو جلوشو گرفته چون شان به اندازه کافی شلو پل شده
در فکر سان
اون اون واقعا منو بخشید خیلی مهربونهههه
سان : وا ...واقعا منو بخشیدی
میکو : اره چیز عجیبیه
سان : ولی من بهت اصیب زدم
میکو : من برام مهم نیس فقط دورو بریا چه دوست باشن چه دوشمن دوتای منن
و مایکی که دیگه امپر چسبونده
و چیفو که داره حسودی میکنه
و سان که فهمید جریان از چه قراره و به گ.ه خوردن اوفتاد
میکو : ولش کنینننننننن
مایکی و چیفو : چشم
و مثل میخ ایستادن
گذر زمان ۱ ماه بعد (هم دست میکو خوب شده هم دنده هاش )
از اون روز سانزو و چیفو خیلی بهم توجه میکنن ولی دلم برای میتسو تنگ شده دلم اون موهای نرمشو میخواد
زنگ زدم به چیفو
چیفو : الو سلام چیشده اتفاقی افتاده افتهده
میکو : نه چرا هول شدی نه فقط میخواستم ببینم میدونی میتسویا کجاس
از دید میکو
میکو : پس یعنی از پرستار بپرسم میگه اوردی دیگه
مایکی : اهههههههههه باشه بابا نیاوردمش باید بمیره همچین بلایی سرت اورده
من شروع به گریه کردم
میکو : تو .....بهم ....دوروغ گفتیییییییچرا مگه بهت نگفتم نگشش اگه الان از خون ریزی بمیره چییییییی
مایکی : باشه اجی کوچولو گریه نکن فقط گریه نکن من میرم میارمش بیمارستان ولی گفته باشم من هنوز نبخشیدمش
میکو : ممنوننننننننننن
گذر زمان
مایکی اون پشمک رو اورد و از شانس گندم اوفتاد تخت بغلی من اون پشمک داشت بیدار میشد
میکو : مایکی اون اسمش چیه
مایکی : سانزو هاروچیو
سانزو داشت بیدار میشد دلم نمیخواست ببینمش ولی نباید باهاش بد رفتاری کنم
از دید سانزو
وقتی چشمامو باز کردم خیلی تعجب کردم
سان: من کجام
میکو : تو توی بیمارستانی
اون صدا صدای خواهر مایکیه چطور داره با اون دردی که بهش دادم باهام اینقدر مهربون حرف بزنه
سان : ت...تو ....خواهر ماکییی کوشی ( نمیتونست سرشو برگردونه)
سرمو چرخوندم دیدنم دنده هاش شکسته و نمیتونه فعلا بشینه یا راه بره واقعا من به همچین دختر مهربون و با وفایی صدمه زدم
سان : تو واقعا مهربونی خیلی خیلی متاسفم ببخشیدددد ( با بقض ) ببخ....شید
تو فکر میکو
وقتی این حجم از ناراحتی رو درونش دیدم واقعا بخشیدمش پسر خوبیه فقط میخواست گنگش رو بزرگ تر کنه
میکو : اشکال نداره من حالم خوبه صدمه جدیی نیست
در همان هین مایکیو داریم که میخواد بره سان رو پاره کنه و چیفیو کو جلوشو گرفته چون شان به اندازه کافی شلو پل شده
در فکر سان
اون اون واقعا منو بخشید خیلی مهربونهههه
سان : وا ...واقعا منو بخشیدی
میکو : اره چیز عجیبیه
سان : ولی من بهت اصیب زدم
میکو : من برام مهم نیس فقط دورو بریا چه دوست باشن چه دوشمن دوتای منن
و مایکی که دیگه امپر چسبونده
و چیفو که داره حسودی میکنه
و سان که فهمید جریان از چه قراره و به گ.ه خوردن اوفتاد
میکو : ولش کنینننننننن
مایکی و چیفو : چشم
و مثل میخ ایستادن
گذر زمان ۱ ماه بعد (هم دست میکو خوب شده هم دنده هاش )
از اون روز سانزو و چیفو خیلی بهم توجه میکنن ولی دلم برای میتسو تنگ شده دلم اون موهای نرمشو میخواد
زنگ زدم به چیفو
چیفو : الو سلام چیشده اتفاقی افتاده افتهده
میکو : نه چرا هول شدی نه فقط میخواستم ببینم میدونی میتسویا کجاس
۴.۶k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.