خوناشام کمیاب ( پارت ۱۰ )
جونگکوک:بورام...بورام چیشد
تهیونگ:دیگه حتی نمیذارم یه لحظه اینجا بمونه،نقش بازی کردن کافیه،بذار همه بدونن داری بازیشون میدی
جونگکوک:خفهشو
تهیونگ:خفه شم که به دروغات ادامه بدی،بسه هرچقدر که خواهرمو بازیچهی دست خودت کردی،از اول اشتباه از خودم بود که گذاشتم بیاد اینجا و نقش نامزد تویِ لعنتیو بازی کنه
من از اینجا میرم،هم خودم میرم هم خواهرمو از اینجا میبرم
م ج:جونگکوک چی میگه این
جونگکوک:همش تقصیر خودتونه،بخاطر نسلتون که منقرض نشه میخواستید من به زور با دختری که نمیشناختم ازدواج کنم...همه ی این اتفاقا تقصیر خودتونه(داد)
پ ج:دهنتو ببند،بهت رو دادم که الان اینجوری جلوم وایسادی و جرات کردی با صدای بلند باهام حرف بزنی
م ج:بسه دیگه،تمومش کنید...ابرومون جلوی همه رفت
جونگکوک:من میخوام با هرکسی که دلم خواست ازدواج کنم و به کسی هیچ ربطی نداره،مگه من چند بار زندگی میکنم که بخوام زندگیمو با حرف امثالی مثل شما نابود کنم،اصلا دلم میخواد با یه انسان ازدواج کنم....
اکرم لازم باشه میگم پدر روحانی خونی که دارمو از بدنم بکشه بیرون تا به عنوان یه انسان عادی به زندگیم ادامه بدم
م ج:جونگکوک کافیه....از اینجا برو
جونگکوک:معلومه که میرم،نکنه فک میکنید اینجا پیش شماها میمونم
برای همیشه از اینجا میرم.....
تهیونگ:چرا با خانوادت اینجوری حرف زدی،نباید اینطوری رفتار میکردی
جونگ کوک:کار بدی کردم که زندگیمو نجات دادم؟
وقتی پیششونم احساس میکنم که انگار من دلقکشونمو اونام صاحب سیرک،مجبورم میکنن هرکاری بکنم تا از سیرک اخراج نشم،مجبور بودم طبق میل اونا زندگی کنم....اصلا تو میفهمی،نه معلومه که نمیفهمی چون جای من نیستی
تو تنها شانسی که تو زندگیت داری اینه که بورامو داری،کسی که بورامو داشته باشه هیچوقت آرزو نمیکنه کس دیگه ای پیشش باشه
هه ! خوشبحال شوهرش
تهیونگ:درست میگی ولی بنظرم هیچی خانواده نمیشه، تو که داری قدرشو نمیدونی ولی ما که نداریم آرزو میکنیم یه لحظه ببینیمشون من اونارو ندیدم ولی بورام دیده
خوشبحالش
جونگکوک:خب منو تو شبیه همیم
هر جفتمون یه چیزی داریم که اونیکی نداره
تو بورامو داری ولی خانواده نداری من خانواده دارم ولی دختری مثل بورامو ندارم
تهیونگ:راستی....ببخشید که اون حرفارو جلوی خانوادت بهت زدم
جونگکوک:خوب کاری کردی،حداقل بهونه ی خوبی بود که از خونه بزنم بیرون
خب.....میشه من بره یه مدتی بیام پیش شما ؟
تهیونگ:آره حتما
جونگکوک:نمیخوای بورامو یه دکتر ببری؟چرا بیدار نمیشه
تهیونگ:اون همینجوریه،یکی دو ساعت طول میکشه تا بهوش بیاد
بیا فعلا بریم خونمون ،اینجا نشستن فایده ای نداره،تا برسیم اونجا بورامم بهوش اومده
جونگکوک:آره بریم....
تهیونگ:دیگه حتی نمیذارم یه لحظه اینجا بمونه،نقش بازی کردن کافیه،بذار همه بدونن داری بازیشون میدی
جونگکوک:خفهشو
تهیونگ:خفه شم که به دروغات ادامه بدی،بسه هرچقدر که خواهرمو بازیچهی دست خودت کردی،از اول اشتباه از خودم بود که گذاشتم بیاد اینجا و نقش نامزد تویِ لعنتیو بازی کنه
من از اینجا میرم،هم خودم میرم هم خواهرمو از اینجا میبرم
م ج:جونگکوک چی میگه این
جونگکوک:همش تقصیر خودتونه،بخاطر نسلتون که منقرض نشه میخواستید من به زور با دختری که نمیشناختم ازدواج کنم...همه ی این اتفاقا تقصیر خودتونه(داد)
پ ج:دهنتو ببند،بهت رو دادم که الان اینجوری جلوم وایسادی و جرات کردی با صدای بلند باهام حرف بزنی
م ج:بسه دیگه،تمومش کنید...ابرومون جلوی همه رفت
جونگکوک:من میخوام با هرکسی که دلم خواست ازدواج کنم و به کسی هیچ ربطی نداره،مگه من چند بار زندگی میکنم که بخوام زندگیمو با حرف امثالی مثل شما نابود کنم،اصلا دلم میخواد با یه انسان ازدواج کنم....
اکرم لازم باشه میگم پدر روحانی خونی که دارمو از بدنم بکشه بیرون تا به عنوان یه انسان عادی به زندگیم ادامه بدم
م ج:جونگکوک کافیه....از اینجا برو
جونگکوک:معلومه که میرم،نکنه فک میکنید اینجا پیش شماها میمونم
برای همیشه از اینجا میرم.....
تهیونگ:چرا با خانوادت اینجوری حرف زدی،نباید اینطوری رفتار میکردی
جونگ کوک:کار بدی کردم که زندگیمو نجات دادم؟
وقتی پیششونم احساس میکنم که انگار من دلقکشونمو اونام صاحب سیرک،مجبورم میکنن هرکاری بکنم تا از سیرک اخراج نشم،مجبور بودم طبق میل اونا زندگی کنم....اصلا تو میفهمی،نه معلومه که نمیفهمی چون جای من نیستی
تو تنها شانسی که تو زندگیت داری اینه که بورامو داری،کسی که بورامو داشته باشه هیچوقت آرزو نمیکنه کس دیگه ای پیشش باشه
هه ! خوشبحال شوهرش
تهیونگ:درست میگی ولی بنظرم هیچی خانواده نمیشه، تو که داری قدرشو نمیدونی ولی ما که نداریم آرزو میکنیم یه لحظه ببینیمشون من اونارو ندیدم ولی بورام دیده
خوشبحالش
جونگکوک:خب منو تو شبیه همیم
هر جفتمون یه چیزی داریم که اونیکی نداره
تو بورامو داری ولی خانواده نداری من خانواده دارم ولی دختری مثل بورامو ندارم
تهیونگ:راستی....ببخشید که اون حرفارو جلوی خانوادت بهت زدم
جونگکوک:خوب کاری کردی،حداقل بهونه ی خوبی بود که از خونه بزنم بیرون
خب.....میشه من بره یه مدتی بیام پیش شما ؟
تهیونگ:آره حتما
جونگکوک:نمیخوای بورامو یه دکتر ببری؟چرا بیدار نمیشه
تهیونگ:اون همینجوریه،یکی دو ساعت طول میکشه تا بهوش بیاد
بیا فعلا بریم خونمون ،اینجا نشستن فایده ای نداره،تا برسیم اونجا بورامم بهوش اومده
جونگکوک:آره بریم....
۱۷.۰k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.