My abortive love p10
رفتم جلوی در اتاقش درو چندین بار به آروم زدم ولی خبری نشد معمولا خواب یونا اونقدر ها هم سنگین نبود ولی چرا درو باز نمیکنه
دستم رو به سمت دستگیره بردم و خواستم بازش کنم ولی در قفل بود خیلی بیشتر نگران شدم سریع رفتم کلید یدک رو اوردم یوری روی مبل نشسته بود و مامان و بابا پشت سرم اومدن با استرس زیاد درو باز کردم و دیدم که یونا افتاده روی زمین پنجره هم بازه با سرعت رفتیم پیشش دستشو تو دستم گرفتم یخ زده بود شبیه خودش نبود مامان همونجا پس افتاد به آمبولانس زنگ زدم چون معلوم بود که مریض شده
(توی بیمارستان)
سو جون*
خیلی نگران بودیم اولین بار بود که یونا اینطوری میشد اون بدن قوی داشت و وقتی چیزیش میشد با یه قرص خوب میشد
همینجوری به دیوار تکیه داده بودم بابا داشت با نگرانی جلوم رژه میرفت که دکتر اومد بیرون سه تامون با ترس بهش نزدیک شدیم
÷:آقای دکتر حال دخترم چطوره؟؟؟
دکتر:نگران نباشین الان حالش بهتره
سرماخوردگی شدیدی دارن چند روزی باید تو بیمارستان بمونن
اوپا:میتونیم ببینیمش
دکتر:البته فقط بخاطر داروهای خواب آور الان خواب هستن چند ساعت دیگه بیدار میشن
×:خیلی ممنونم
اوپا*به سمت تختش رفتیم وقتی صورتشو دیدم باور نمیکردم که این همون خواهر پ انرژی منه زیر چشاش گود افتاده بود معلوم بود که گریه کرده کرده دلم واقعا به حالش میسوخت باعث حال الانش او شوهر بی عرضش بود
دکترش تو سالن بود به سمتش رفتم میخواستم وضع دقیقش رو بپرسم
گفتم:ببخشید دکتر میشه دقیقا بگید خواهرم چش شده آخه اون بدن قوی داشت با یه سرماخوردگی ساده از پا نمی افتاد
دکتر:خب ایشون احتمالا انرژی نداشتن و اونجوری که میبینم مدتی توی سرما بودن
زیاد نگران نباشید سرماخوردگی باید استراحت کنن تا خوب بشن
اوپا:ممنون
یونا*
بعد اتفاق دیروز حس میکردم حالم بهتره آروم آروم چشامو باز کردم...
دستم رو به سمت دستگیره بردم و خواستم بازش کنم ولی در قفل بود خیلی بیشتر نگران شدم سریع رفتم کلید یدک رو اوردم یوری روی مبل نشسته بود و مامان و بابا پشت سرم اومدن با استرس زیاد درو باز کردم و دیدم که یونا افتاده روی زمین پنجره هم بازه با سرعت رفتیم پیشش دستشو تو دستم گرفتم یخ زده بود شبیه خودش نبود مامان همونجا پس افتاد به آمبولانس زنگ زدم چون معلوم بود که مریض شده
(توی بیمارستان)
سو جون*
خیلی نگران بودیم اولین بار بود که یونا اینطوری میشد اون بدن قوی داشت و وقتی چیزیش میشد با یه قرص خوب میشد
همینجوری به دیوار تکیه داده بودم بابا داشت با نگرانی جلوم رژه میرفت که دکتر اومد بیرون سه تامون با ترس بهش نزدیک شدیم
÷:آقای دکتر حال دخترم چطوره؟؟؟
دکتر:نگران نباشین الان حالش بهتره
سرماخوردگی شدیدی دارن چند روزی باید تو بیمارستان بمونن
اوپا:میتونیم ببینیمش
دکتر:البته فقط بخاطر داروهای خواب آور الان خواب هستن چند ساعت دیگه بیدار میشن
×:خیلی ممنونم
اوپا*به سمت تختش رفتیم وقتی صورتشو دیدم باور نمیکردم که این همون خواهر پ انرژی منه زیر چشاش گود افتاده بود معلوم بود که گریه کرده کرده دلم واقعا به حالش میسوخت باعث حال الانش او شوهر بی عرضش بود
دکترش تو سالن بود به سمتش رفتم میخواستم وضع دقیقش رو بپرسم
گفتم:ببخشید دکتر میشه دقیقا بگید خواهرم چش شده آخه اون بدن قوی داشت با یه سرماخوردگی ساده از پا نمی افتاد
دکتر:خب ایشون احتمالا انرژی نداشتن و اونجوری که میبینم مدتی توی سرما بودن
زیاد نگران نباشید سرماخوردگی باید استراحت کنن تا خوب بشن
اوپا:ممنون
یونا*
بعد اتفاق دیروز حس میکردم حالم بهتره آروم آروم چشامو باز کردم...
۱۲.۶k
۲۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.