پارت دوازدهم🤝

اون.... جک رو کشته بود
من پیش یه قاتل زندگی میکنم
چطور با اون احساس امنیت میکردم
اون این همه آدم کشته بود اونم جلو چشم من
ولی... جک ... اون...‌ کشتش

م...من باید از اینجا.... برم
اره .... همین کارو میکنم
زود رفتم تو اتاقم و کاپشنمو پوشیدم و در و باز کردم برم که بادیگارد جلوم وایساد

بادیگارد: کجا میرید خانم؟!

نمیتونستم بمونم اینجا گلدون و برداشتم رو سر بادیگارد زدم
بیهوش افتاد

ا.ت: ببخشید واقعا متاسفم ولی من باید برمم

فرار کردم و بیرون رفتم
رفتم تو خیابون قدم میزدم
باورم نمیشد بابام منو به یکی سپرد که از همه آدم ها هم خطرناک تره
همینجوری راه میرفتم که یه ماشین وایساد و منو به داخل ماشین کشید
‌.........
چشمامو باز کردم به صندلی بسته شده بودم
یکی اومد داخل وایساد جلوم

جیمین: چرا فرار کردی( داد)

ا.ت: ت...تو یه قاتلیییی( داد)

جیمین: هه تازه فهمیدی بعد این همه آدم کشتن جلوت

ا.ت: برات متاسفم و همینطور پدرم که منو به تو سپرد

از موهام کشید که آهم در اومد
ا.ت: ولمم کنن

جیمین: می‌دونی تو چی اشتباه کردم ..... این که عاشق دختری مثل تو شم

ا.ت: ......

ولم کرد و رفت بیرون
اون چی گفت عاشقم شده!!!؟.....

#فیک
خب خب می خوام شرط فالوور بزارم
شرط: ۳۷ تایی بشیم🦖