✨🦋✨
✨🦋✨
{عشقم بادیگارده}
[part20]
از هم جدا شدیم و لینا لباسش رو مرتب میکرد
+ ممنون
- مراقب باش
∆پرش زمانی به وقتی که رسیدن خونه ی لئو∆
ویو لوکاس
بعد از اینکه از ماشین پیاده شدیم لینا بدو بدو رفت سمت در و در زد منم ماشین رو پارک کردم که دیدم لینا نیست
« تق تق»
+ تق تق تق داداش درو وا کن ماییم
ویو لینا
همین که در باز شد یه مرد ظاهر شد با تعجب بهش نگاه کردم
+ تو کی هستی؟
/ اووو لینا کوچولو اومده خوش اومدی
+ داداشم کو
/ بیا تو تا بگم بهت
دستم رو محکم گرفت و کشید تو درو هم بست
ویو لوکاس
همین که داشتم دورو اطراف رو نگاه میکردم دیدم یه نفر با متور اومد و وایساده جلوی در وقتی از متور پیاده شد دیدم که لئو عه
- سلام
× جان
- چی جان
× بهم زنگ زدن گفتن به خونه حمله شده لینا کو
- رفت تو(با شوک)
× تفنگت کو
- داداش من الان از فرودگاه اومدم
× آه راس میگی بیا اینو بگیر
- بریم تا بلایی سرش نیاورده
ویو لینا
خیلی ترسیده بودم اون مرد منو برد و بست به صندلی دوتا مرد اسلحه به دست اومدن تو و تفنگ رو سمتم نگه داشتن خیلی دستم رو سفت بسته بود ولی با این حال داشتم تلاش میکردم دستم رو باز کنم گفتم
+ هیچ غلطی نمیتونی بکنی(داد)
/ بهتره ببینیم
+ چه کار میخوای بکنی ؟؟
/ یکم صبر کن قراره چلوی چشم برادرت بمیری
+ چه آزاری داریی؟ ها چرااااا؟ (داد)
/ خب این دستور من نیست از طرف جانه اونجا رو نگاه کن الان داره بهت میخنده و با لذت نگاهت میکنه
با دستش اشاره کرد به یه دوربین
+ لعنتتتت بهت بزار برممممم(داد)
/ آه چقدر رو مخی(با لگد گذاشت توی دهنش)
دیگه جونی برای تقلا کردن نداشتم ولی با این حال دوباره داد زدم
+ بزاررر برمممممممم کمککککککککک(داد)
/ خفشووو(عربده)
که دیدم شلاق باریکی از جیبش درآورد و شروع به زدنم کرد که یهو
و...
#ادامه_دارد...
{عشقم بادیگارده}
[part20]
از هم جدا شدیم و لینا لباسش رو مرتب میکرد
+ ممنون
- مراقب باش
∆پرش زمانی به وقتی که رسیدن خونه ی لئو∆
ویو لوکاس
بعد از اینکه از ماشین پیاده شدیم لینا بدو بدو رفت سمت در و در زد منم ماشین رو پارک کردم که دیدم لینا نیست
« تق تق»
+ تق تق تق داداش درو وا کن ماییم
ویو لینا
همین که در باز شد یه مرد ظاهر شد با تعجب بهش نگاه کردم
+ تو کی هستی؟
/ اووو لینا کوچولو اومده خوش اومدی
+ داداشم کو
/ بیا تو تا بگم بهت
دستم رو محکم گرفت و کشید تو درو هم بست
ویو لوکاس
همین که داشتم دورو اطراف رو نگاه میکردم دیدم یه نفر با متور اومد و وایساده جلوی در وقتی از متور پیاده شد دیدم که لئو عه
- سلام
× جان
- چی جان
× بهم زنگ زدن گفتن به خونه حمله شده لینا کو
- رفت تو(با شوک)
× تفنگت کو
- داداش من الان از فرودگاه اومدم
× آه راس میگی بیا اینو بگیر
- بریم تا بلایی سرش نیاورده
ویو لینا
خیلی ترسیده بودم اون مرد منو برد و بست به صندلی دوتا مرد اسلحه به دست اومدن تو و تفنگ رو سمتم نگه داشتن خیلی دستم رو سفت بسته بود ولی با این حال داشتم تلاش میکردم دستم رو باز کنم گفتم
+ هیچ غلطی نمیتونی بکنی(داد)
/ بهتره ببینیم
+ چه کار میخوای بکنی ؟؟
/ یکم صبر کن قراره چلوی چشم برادرت بمیری
+ چه آزاری داریی؟ ها چرااااا؟ (داد)
/ خب این دستور من نیست از طرف جانه اونجا رو نگاه کن الان داره بهت میخنده و با لذت نگاهت میکنه
با دستش اشاره کرد به یه دوربین
+ لعنتتتت بهت بزار برممممم(داد)
/ آه چقدر رو مخی(با لگد گذاشت توی دهنش)
دیگه جونی برای تقلا کردن نداشتم ولی با این حال دوباره داد زدم
+ بزاررر برمممممممم کمککککککککک(داد)
/ خفشووو(عربده)
که دیدم شلاق باریکی از جیبش درآورد و شروع به زدنم کرد که یهو
و...
#ادامه_دارد...
۲۵۰
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.