سناریو (وقتی ناراحتی و بهشون نمیگی)
دوستان سناریو ها خیلی طولانیه و مجبورم چند تایشون کنم دیگه ببخشید
#سناریو
#استری_کیدز
#استریکیدز
(فلیکس)
اینم مثل موضوع قبلی درمود تولده با این تفاوت که تولد تو بود و فلیکس اینو بخاطر تمرین ها و کار های کمپانی فراموش کرده بود و به همین خاطر شب تولدت نتونسته بود بیاد پیشت و تازه روز بعدش متوجه ی گندی که زده بود شد.
آروم از پشت بهت نزدیک شد ، تو روی تخت دراز کشیده بودی و به فلیکس توجهی نمیکردی و فلیکس تازه از کمپانی رسیده بود
_چاگی؟ باهام قهری
همچنان به بی توجهی بهش ادامه دادی
_منو ببخش عزیزم
بازم به بی توجهی ادامه دادی که دستتو توی دستاش گرفت
_اصلا حواسم به این نبود که چندمه و چه تاریخیه.... واقعاً متأسفم
وقتی قیافه ی ناراحتشو دیدی خودت رفتی و بغلش کردی
+منم متاسفم
از اینکه بغلش کردی خوشحال شد و سرشو دم گوشت آورد
_ قول میدم امروز هر جایی که خواستی ببرمت
سونگمین)
+سونگمینا اگر من بمیرم چی کار میکنی
سونگمین با حرفی که زدی سری دسته ی کنسول بازی رو کنار میزاره و توی چشمای تو خیره میشه و با عصبانیت میگه :
_منظورت چیه ا.ت ؟
بغضت گرفته بود و اینو کاملاً میشد از توی تن صدات فهمید .
+دارم بهت میگم اگه من مردم ناراحت میشی ؟
سونگمین بهت نزدیک تر شد و با عصبانیت بیشتری لب زد :
_ هی ا.ت مراقب حرفایی که میزنی باش .....معلوم هست چی میگی ؟
بغضتو قورت دادیو بلند شدی و به سمت آشپز خونه رفتی تا بیشتر از این رو نکنی که سونگمین هم وارد آشپزخونه شد
_ هی ....بهم بگو منظورت چی بود
بغضت شکست و گریت گرفت که سونگمین با این کار یک دفعه ایت خیلی نگران شد و چهرش از عصبانیت به یک ناراحتی و نگرانی خاصی تغییر کرد و به سمتت اومد و تورو توی بغلش کشید
_هی هی هی .......آروم باش عزیزم
شروع کرد به نوازش موهات
_کسی بهت چیزی گفته ا.ت ؟
تو هیچی نمیگفتی و فقط گریه میکردی اونم فهمیده بود که نیاز به یک بغل داری که تا میتونی خودتو باهاش خالی کنی پس دیگه چیزی نگفت و فقط گذاشت توی بغلش بمونی
(
#سناریو
#استری_کیدز
#استریکیدز
(فلیکس)
اینم مثل موضوع قبلی درمود تولده با این تفاوت که تولد تو بود و فلیکس اینو بخاطر تمرین ها و کار های کمپانی فراموش کرده بود و به همین خاطر شب تولدت نتونسته بود بیاد پیشت و تازه روز بعدش متوجه ی گندی که زده بود شد.
آروم از پشت بهت نزدیک شد ، تو روی تخت دراز کشیده بودی و به فلیکس توجهی نمیکردی و فلیکس تازه از کمپانی رسیده بود
_چاگی؟ باهام قهری
همچنان به بی توجهی بهش ادامه دادی
_منو ببخش عزیزم
بازم به بی توجهی ادامه دادی که دستتو توی دستاش گرفت
_اصلا حواسم به این نبود که چندمه و چه تاریخیه.... واقعاً متأسفم
وقتی قیافه ی ناراحتشو دیدی خودت رفتی و بغلش کردی
+منم متاسفم
از اینکه بغلش کردی خوشحال شد و سرشو دم گوشت آورد
_ قول میدم امروز هر جایی که خواستی ببرمت
سونگمین)
+سونگمینا اگر من بمیرم چی کار میکنی
سونگمین با حرفی که زدی سری دسته ی کنسول بازی رو کنار میزاره و توی چشمای تو خیره میشه و با عصبانیت میگه :
_منظورت چیه ا.ت ؟
بغضت گرفته بود و اینو کاملاً میشد از توی تن صدات فهمید .
+دارم بهت میگم اگه من مردم ناراحت میشی ؟
سونگمین بهت نزدیک تر شد و با عصبانیت بیشتری لب زد :
_ هی ا.ت مراقب حرفایی که میزنی باش .....معلوم هست چی میگی ؟
بغضتو قورت دادیو بلند شدی و به سمت آشپز خونه رفتی تا بیشتر از این رو نکنی که سونگمین هم وارد آشپزخونه شد
_ هی ....بهم بگو منظورت چی بود
بغضت شکست و گریت گرفت که سونگمین با این کار یک دفعه ایت خیلی نگران شد و چهرش از عصبانیت به یک ناراحتی و نگرانی خاصی تغییر کرد و به سمتت اومد و تورو توی بغلش کشید
_هی هی هی .......آروم باش عزیزم
شروع کرد به نوازش موهات
_کسی بهت چیزی گفته ا.ت ؟
تو هیچی نمیگفتی و فقط گریه میکردی اونم فهمیده بود که نیاز به یک بغل داری که تا میتونی خودتو باهاش خالی کنی پس دیگه چیزی نگفت و فقط گذاشت توی بغلش بمونی
(
۱۶.۱k
۰۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.