پارت ۴ : گوش نده خبری از دیدن بابا نیست...و..خب خداروشکر
پارت ۴ : گوش نده خبری از دیدن بابا نیست...و..خب خداروشکر باباش منو ضایع نکرده نامجون : اها...بعله چه تهدید خوبی ....خب راجب به شوهرت بگم که اصلا نگران نباش و پیداش میکنیم من : خیلی ممنون . خواستم بچه رو بلند کنم که نامجون گفت : یک دقیقه میتونم باهات حرف بزنم نریلا؟؟ من : ا اره جونگ کوک : من با بچه میرم بیرون حواسم هست بهش من : باشه مواظب باش از زمین چیزی برنداره بخوره . در اتاقو بست . نامجون اشاره کرد بیام جلو و خودش وایستاد . سرمو جلو بردم که اروم تو گوشم گفت : اصلا نگران نباش و اگر نه بچه نمیتونه شیرتو بخوره پس اصلا استرس نداشته باش من تمام افرادم و میفرستم پیداش کنن و اگه پیدا شد سریعا بهت خبر میدم من : ممنون ... میرم مواظب خودت باش .لبخندی زدم و ازونجا خارج شدم .
*now...
گوشیمو برداشتم و زنگ زدم بهش . ایندفعه خاموش بود!!همیشه میگه در دسترس نیست ولی ایندفعه گفت خاموشه ... جونگ کوک گفت : داری بهش زنگ میزنی؟؟؟؟من : اره...خاموشه . یکدفعه نشست و گفت : خاموشه؟؟؟من : بعد پنج ماه یک تنوعی شد بلااخره جونگ کوک : نکنه اتفاقی افتاده؟؟؟؟من : نمیدونم...جونگ کوک : شاید گوشیش دیگه تو شارژ نیست . و خندید که منم باهاش خندیدم ..لاناتی خندش عااالی بودد . بعد از نیم ساعت گوشیم زنگ خورد . جونگ کوک گفت : خدا خواهش میکنم فقط مال بیمارستان نباشه . جواب دادم : بله خانم : لطفا خودتونو برسونید بیمارستان بیمار اورژانسی داریم من : اورژانسی ؟ولی شیفت من امشب نیست خانم : خانم زودتر خودتونو برسونید اینجا . تلفنو قطع کرد . جونگ کوک گفت : چیشد؟؟؟ من : اورژانسیه...پاشو پاشوو .
بچه رو گرفتم و یک پتو دورش پیچوندم و سریع رفتم بیرون خونه . هم من هم جونگ کوک دکتر بودیم و همیشه اماده بودیم که بریم بیمارستان . سریع جونگ کوک اومد با ماشین که نشستیم و حرکت کردیم . رسیدیم بیمارستان و بچه رو دادم به جونگ کوک و سریع رفتم تو بیمارستان . بیمار رو تخت بود . سمتش رفتم و گفتم : چیشده؟؟؟خانم : تو دره جاده بوسان پیدا شده و شیشه ای سمت معدش فرو رفته . به بیمار نگا کردم که خشک شدم... ا ا اون...چ چطوری؟..یکی اومد و گفت : باید بره اتاق عمل ....نریلا اماده ای؟؟ . جونگ کوک بود .
خواستم چیزی بگم که جونگ کوک گفت : خودم میدونم ولی میخوای ازدستش بدیم؟؟من : ن نه....بریم.
جونگ کوک تختو برد تو اتاق عمل . منم رفتم داخل و دستکش هامو پوشیدم و ماسک هم زدم . رفتم بالا سرش ...موهاش...داشتم روانی میشدم . عمل رو شروع کردیم..
بعد از یک ساعت کارش تموم شد و شیشه تو معده اش که بریده بود رو دراوردیم و بخیه زدیم ....پشت سرش خون اومده بود . بعد از تمام کاراش رفتم بیرون .
روی صندلی نشستم و دستامو کردم تو موهام . صدای گریه رونیلا اومد که سرمو برگردوندم . تو بغل وی بود..
*now...
گوشیمو برداشتم و زنگ زدم بهش . ایندفعه خاموش بود!!همیشه میگه در دسترس نیست ولی ایندفعه گفت خاموشه ... جونگ کوک گفت : داری بهش زنگ میزنی؟؟؟؟من : اره...خاموشه . یکدفعه نشست و گفت : خاموشه؟؟؟من : بعد پنج ماه یک تنوعی شد بلااخره جونگ کوک : نکنه اتفاقی افتاده؟؟؟؟من : نمیدونم...جونگ کوک : شاید گوشیش دیگه تو شارژ نیست . و خندید که منم باهاش خندیدم ..لاناتی خندش عااالی بودد . بعد از نیم ساعت گوشیم زنگ خورد . جونگ کوک گفت : خدا خواهش میکنم فقط مال بیمارستان نباشه . جواب دادم : بله خانم : لطفا خودتونو برسونید بیمارستان بیمار اورژانسی داریم من : اورژانسی ؟ولی شیفت من امشب نیست خانم : خانم زودتر خودتونو برسونید اینجا . تلفنو قطع کرد . جونگ کوک گفت : چیشد؟؟؟ من : اورژانسیه...پاشو پاشوو .
بچه رو گرفتم و یک پتو دورش پیچوندم و سریع رفتم بیرون خونه . هم من هم جونگ کوک دکتر بودیم و همیشه اماده بودیم که بریم بیمارستان . سریع جونگ کوک اومد با ماشین که نشستیم و حرکت کردیم . رسیدیم بیمارستان و بچه رو دادم به جونگ کوک و سریع رفتم تو بیمارستان . بیمار رو تخت بود . سمتش رفتم و گفتم : چیشده؟؟؟خانم : تو دره جاده بوسان پیدا شده و شیشه ای سمت معدش فرو رفته . به بیمار نگا کردم که خشک شدم... ا ا اون...چ چطوری؟..یکی اومد و گفت : باید بره اتاق عمل ....نریلا اماده ای؟؟ . جونگ کوک بود .
خواستم چیزی بگم که جونگ کوک گفت : خودم میدونم ولی میخوای ازدستش بدیم؟؟من : ن نه....بریم.
جونگ کوک تختو برد تو اتاق عمل . منم رفتم داخل و دستکش هامو پوشیدم و ماسک هم زدم . رفتم بالا سرش ...موهاش...داشتم روانی میشدم . عمل رو شروع کردیم..
بعد از یک ساعت کارش تموم شد و شیشه تو معده اش که بریده بود رو دراوردیم و بخیه زدیم ....پشت سرش خون اومده بود . بعد از تمام کاراش رفتم بیرون .
روی صندلی نشستم و دستامو کردم تو موهام . صدای گریه رونیلا اومد که سرمو برگردوندم . تو بغل وی بود..
۵۰.۳k
۰۹ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.