true love last part

هردو از این حرف های لوییس هم جا خوردند هم خوشحال شدند. انگار تمام موانع یکدفعه ای ناپدید شدند... اونم بخاطر اعتمادی‌که این دو عاشق به هم داشتند...درسته ازدواجشون اجباری بود اما عشقشون درست و اعتمادشون ستودنی بود....
۱ سال بعد...
+ اهههه هانا دختر بجنب انقدر خودتو توی آینه نگاه نکن! شازده دوماد داداش گلم سه ساعت منتظر جنابعالیه!
÷ میشه مثل مادربزرگا بهم غر نزنی؟ ادم کیف میکنه انقد خوشگل میشه مگه نه خاله؟
+ ای درد و خاله بخدا تقصیر منه با این شکم ۴ ماهم بلند شدم بیام ساقدوش تو شم🗿
÷ کشتی منو تو بریم.....
.
.
.
بعد از بوسه عاشقانه هانا و سوهو اشک در چشمام حلقه زد . قودااا بالخره این دوتا بادوم زمینی بهم رسیدند
_ به چی مینگری سنجاب.
+ به این دوتا عاشق🥺
_ اره زوج خل و چلین ولی بهم میان . هعی میبینی پسرم از همین حالا این دایی و زندایی خلتو بشناس!
+ پسر؟! هه دخترم مث مامانش با احساسه🥲
_ پسرم مث باباش جنتلمنه !
+ اون دخترههههههه
_ پسرهههههه
+ کشتی منو وقتی دیدی دختره کچلم نکنیا!
_ اصن من چیزی جز پسر نمیخوام
+ باید دخترو دوست داشته باشی. ببر احمق
_ سنجاب مریض....



و این بود داستان دو زوج مغز فندقی اما عاشق ما... بعد از اینهمه سخته و بالا پایینی بالخره طعم خوشبختی رو چشیدن. حقشون بود . این شادی حق عشق درستشون بود.....



خب بچه ها اولین فیکم تموم شد ممنونم بابت حمایت هاتون . کم و کاستی چیزی داشت ببخشید دوشتون دارم. 🥺