بار همیشگی 🤤🍷🥃part4
داشتم با ناپدری ام صحبت میکردم کع یهو مامانم از پشت دیوار راهرو در اومد : سلام مامان خوبی .میشع بیام تو
ویو. م.نرا:اوه.اره بیا تو . چیشده بعد این همع سال سراغم رو گرفتی
ویو.نرا:( توی دلش با خودش گفت )از این حرفش اصلا خوشم نیومد .حقش بود دلسوزی نمیکردم و نمی اومدم : خواب عجیبی. در مردت دیدم گفتم بیام خبری ازت بگیرم همین .
ویو. م.نرا: اوه . خیر باشع چع خوابی حالا ، کع انقد مهم بودع که بیای سراغم( رفتارش خیلی سرد بود)
ویو. نرا : دستم رو داشتم مچاله می کردم خیلی عصبانی بودم .خوابم رو براش تعریف کردم ( برش زمانی بعد از تعریف کردن خواب )
ویو. م.نرا: اوه . نرااا میگن دل تو دل راه داره همینع دیگع ♥️من و الکس (همون شوهرش 😒) تصمیم گرفتیم از پرورشگاه نوزاد بیاریم و بزرگش کنیم 👶
ویو. نرا : اها . ازش خداحافظی کردم رفتم بیرون معطل نشدم زنگ زدم به ارتی : الو ارت چی شد .
ویو.ارتی : داشتم کارای هک کردن او یارو رو می کردم کع دیدم نرا زنگ زد : الو عروسک کیوت ♡ دارع تموم میشه اگع می خوای بیا همونجای همیشگی (منظورش بار بود) خداحافظ.
ویو.نرا: باشه ،خداحافظ.... بار روز ها برای خوشگذرانی پسر ها با دختر ها بود. و از بعد از ظهر هم برای پارتی و رقص بود من بیشتر به عصر ترجیح میدم به صبح ها اما خب رفتم . اگه هم برم میرم قسمت درست کردن نوشیدنی ها ...... ( برش زمانی بعد از رسیدن به بار ) داخل بار کع شدم کلی پسر جَوون باچند دختر داشتن حال میکردن . من اول بهشون یه نگاهی کردم اما بعد بهشون اهمیت ندادم رفتم قسمت نوشیدنی ها کع سفارش بگیرم همون موقع هم ارت داخل شد با دست بهش اشاره کردم کع بیاد بع اینجا 👋
ویو . ارتی : داخل بار که شدم حالم یه جوری شد چندش اور بود 🤢دیدم دختری خوش هیکل و زیبا😍 بهم با دست اشاره می کرد اول توجه نکردم😒 ولی
شرط ها :
لایک : ۱۰
کامنت:۱۳
ویو. م.نرا:اوه.اره بیا تو . چیشده بعد این همع سال سراغم رو گرفتی
ویو.نرا:( توی دلش با خودش گفت )از این حرفش اصلا خوشم نیومد .حقش بود دلسوزی نمیکردم و نمی اومدم : خواب عجیبی. در مردت دیدم گفتم بیام خبری ازت بگیرم همین .
ویو. م.نرا: اوه . خیر باشع چع خوابی حالا ، کع انقد مهم بودع که بیای سراغم( رفتارش خیلی سرد بود)
ویو. نرا : دستم رو داشتم مچاله می کردم خیلی عصبانی بودم .خوابم رو براش تعریف کردم ( برش زمانی بعد از تعریف کردن خواب )
ویو. م.نرا: اوه . نرااا میگن دل تو دل راه داره همینع دیگع ♥️من و الکس (همون شوهرش 😒) تصمیم گرفتیم از پرورشگاه نوزاد بیاریم و بزرگش کنیم 👶
ویو. نرا : اها . ازش خداحافظی کردم رفتم بیرون معطل نشدم زنگ زدم به ارتی : الو ارت چی شد .
ویو.ارتی : داشتم کارای هک کردن او یارو رو می کردم کع دیدم نرا زنگ زد : الو عروسک کیوت ♡ دارع تموم میشه اگع می خوای بیا همونجای همیشگی (منظورش بار بود) خداحافظ.
ویو.نرا: باشه ،خداحافظ.... بار روز ها برای خوشگذرانی پسر ها با دختر ها بود. و از بعد از ظهر هم برای پارتی و رقص بود من بیشتر به عصر ترجیح میدم به صبح ها اما خب رفتم . اگه هم برم میرم قسمت درست کردن نوشیدنی ها ...... ( برش زمانی بعد از رسیدن به بار ) داخل بار کع شدم کلی پسر جَوون باچند دختر داشتن حال میکردن . من اول بهشون یه نگاهی کردم اما بعد بهشون اهمیت ندادم رفتم قسمت نوشیدنی ها کع سفارش بگیرم همون موقع هم ارت داخل شد با دست بهش اشاره کردم کع بیاد بع اینجا 👋
ویو . ارتی : داخل بار که شدم حالم یه جوری شد چندش اور بود 🤢دیدم دختری خوش هیکل و زیبا😍 بهم با دست اشاره می کرد اول توجه نکردم😒 ولی
شرط ها :
لایک : ۱۰
کامنت:۱۳
۳.۵k
۲۲ مهر ۱۴۰۲