تو مال منی پارت ۵ فالو و لایک یادتون نره
" بچه ها علامت جونگکوک + "
" علامت ا/ت ×"
"علامت سوم شخص = "
× آدامسی توی دهنم انداخته بودم و بیحوصله میچرخوندمش..
کلی هوا توی آدامس پر کردم که دیگه داشت منفجر میشد با ذوق به اثر هنریم نگا میکردم که یهووو ترکید و پخش صورت و عینکم شد:////
با جیغ سعی در پاک کردن آدامسه داشتم که صدای زنگ بلند شد
با صدای زنگ آدامس به کل فراموشم شد و دوییدم سمت اتاق جونگکوک
= ا/ت در زد و با شنیدن صدای بم کوک رفت تو غافل از اینکه عینک و صورتش تزئین شده آدامس بادکنکی که تو صورتش ترکید
کوک از دیدن قیافه کیوت دختر که گوشه عینک و لبش و نوک دماغش آدامس هست تو دلش بهش خندید ولی اخم کرد و گفت: وقتی میای پیشم سر و وضعتو مرتب کن
×چی... آ بله.. بله آقای جئون
بهروبهرو زل زد و گفت: میخوام برم حموم کمک کن لباسام و در بیارم
× سریع اطاعت کردم و به سمتش رفتم
جلوش زانو زدم و با آرامش شروع به باز کردن دکمههای لباسش کردم..
بعد باز کردن دکمه آخری بلند شدم و آروم لباس و از تنش در آوردم...
نگاهم رو بدن عضلهای و سفیدش قفل شد لامصب چجوری اینارو ساخته که با ۳۲ سال سن هیچ تغییری نکرده و همینجوری سفت و منقبض مونده!!!!
+تا جایی که میتونم شلوار و پایین میکشم تو درش بیار..
× سرم و تکون دادم
شلوار و تا نصفه پایین کشید که آروم شلوار و از پاهاش کشیدم و در آوردم..
نگاهم رو آخرین تیکه قفل شد!!!!!!!!!!
یعنی اونم باید من در میاوردم!؟؟؟
صدای کوک رشته افکارم و پاره کرد
+ به کجا داری نگا میکنی زود باش کمک کن برم حموم!!!
× نفس راحتی کشیدم و طبق معمول کولش کردم
اما اینبار چون راه زیاد بود دیگه داشت جونم بالا میومد..
= ا/ت کوک و توی وان گذاشت و آب ملایم و باز کرد..
× میگم آقای جئون
+ هوم!؟
× میخواید براتون کتاب بخونم که با گرمی آب آروم بشید و بعد حموم کنید
کلافه دستی به صورتش کشید و گفت: لازم نکرده
× اما خوبههااا من همیشه اینکارو میکردم
+ میری بیرون یا نه بچه!؟
چشمام و شبیه گربههای مظلوم کردم و گفتم: پس بذارید یکم برم بیرون پوسیدم تو خونه
یکم تو چشمام نگا کرد و گفت: برو کتابتو بیار.....
ایولی گفتم و سریع به سمت اتاقم رفتم..
با برداشتن کتاب به حموم برگشتم...
چشماشو بسته بود و سرش و به پشت وان تکیه داده بود..
کتاب و از جایی که دیروز خونده بودم باز کردم و شروع کردم به خوندن..
× پسر عاجزانه از دختر درخواست میکرد که اورا ترک نکند اما روزی که قلبش را به کسی دیگر داد پسر فهمید شانسی برایش باقی نمانده!!!
#𝒑𝒂𝒓𝒕_5
" علامت ا/ت ×"
"علامت سوم شخص = "
× آدامسی توی دهنم انداخته بودم و بیحوصله میچرخوندمش..
کلی هوا توی آدامس پر کردم که دیگه داشت منفجر میشد با ذوق به اثر هنریم نگا میکردم که یهووو ترکید و پخش صورت و عینکم شد:////
با جیغ سعی در پاک کردن آدامسه داشتم که صدای زنگ بلند شد
با صدای زنگ آدامس به کل فراموشم شد و دوییدم سمت اتاق جونگکوک
= ا/ت در زد و با شنیدن صدای بم کوک رفت تو غافل از اینکه عینک و صورتش تزئین شده آدامس بادکنکی که تو صورتش ترکید
کوک از دیدن قیافه کیوت دختر که گوشه عینک و لبش و نوک دماغش آدامس هست تو دلش بهش خندید ولی اخم کرد و گفت: وقتی میای پیشم سر و وضعتو مرتب کن
×چی... آ بله.. بله آقای جئون
بهروبهرو زل زد و گفت: میخوام برم حموم کمک کن لباسام و در بیارم
× سریع اطاعت کردم و به سمتش رفتم
جلوش زانو زدم و با آرامش شروع به باز کردن دکمههای لباسش کردم..
بعد باز کردن دکمه آخری بلند شدم و آروم لباس و از تنش در آوردم...
نگاهم رو بدن عضلهای و سفیدش قفل شد لامصب چجوری اینارو ساخته که با ۳۲ سال سن هیچ تغییری نکرده و همینجوری سفت و منقبض مونده!!!!
+تا جایی که میتونم شلوار و پایین میکشم تو درش بیار..
× سرم و تکون دادم
شلوار و تا نصفه پایین کشید که آروم شلوار و از پاهاش کشیدم و در آوردم..
نگاهم رو آخرین تیکه قفل شد!!!!!!!!!!
یعنی اونم باید من در میاوردم!؟؟؟
صدای کوک رشته افکارم و پاره کرد
+ به کجا داری نگا میکنی زود باش کمک کن برم حموم!!!
× نفس راحتی کشیدم و طبق معمول کولش کردم
اما اینبار چون راه زیاد بود دیگه داشت جونم بالا میومد..
= ا/ت کوک و توی وان گذاشت و آب ملایم و باز کرد..
× میگم آقای جئون
+ هوم!؟
× میخواید براتون کتاب بخونم که با گرمی آب آروم بشید و بعد حموم کنید
کلافه دستی به صورتش کشید و گفت: لازم نکرده
× اما خوبههااا من همیشه اینکارو میکردم
+ میری بیرون یا نه بچه!؟
چشمام و شبیه گربههای مظلوم کردم و گفتم: پس بذارید یکم برم بیرون پوسیدم تو خونه
یکم تو چشمام نگا کرد و گفت: برو کتابتو بیار.....
ایولی گفتم و سریع به سمت اتاقم رفتم..
با برداشتن کتاب به حموم برگشتم...
چشماشو بسته بود و سرش و به پشت وان تکیه داده بود..
کتاب و از جایی که دیروز خونده بودم باز کردم و شروع کردم به خوندن..
× پسر عاجزانه از دختر درخواست میکرد که اورا ترک نکند اما روزی که قلبش را به کسی دیگر داد پسر فهمید شانسی برایش باقی نمانده!!!
#𝒑𝒂𝒓𝒕_5
۱۲.۸k
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.