رویای اشنا part 43
ویو جونگ کوک
از خواب بیدار شدم، رفتم جلوی ایینه و خودمو نگاه کردم، چشمام به خاطر گریه ی دیشب پف کرده بود و قرمز بود، یه دفعه در اتاق باز شد و جونگ هوان اومد داخل.
+جونگ کوک بیا صبحا..(جونگ کوک رو دید) گریه کردی؟(تعجب)
_چی نه فقط دیشب دیر خوابیدم به خاطر همونه.
جونگ هوان اومد نزدیک تر.
+منو گول نزن من خودم توی یتیم خونه هر شب گریه میکردم، به خاطر همین میتونم قیافه ی کسی که گریه کرده رو تشخیص بدم.
_واقعا(تعجب)
+اره (ناراحت)
_برای چی؟
+خب راستش... هم دلم برای یونجی و کیونگ میسوخت که چرا باید توی یتیم خونه باشن چون اونا واقعا لیاقت یه زندگی خوب رو دارن که به خاطر شما الان یه زندگی خوب در انتظارشون هست. هم به خاطر اینکه سوهی و چان همیشه منو اذیت میکردن.(غم. بغض)
_اما حالا دیگه من نمیزارم که کسی اذیتت کنه
+ممنون. حالا تو برای چی دیشب گریه کردی؟
_امم بیخیالش بیا بریم صبحانه بخوریم
+باشه بیا بریم
واقعا دلم برای هوان سوخت اون زندگیه سختی رو داشته. همش هم به خاطر اون جانگ وو هست. رفتیم پایین و سر میز نشستیم و شروع کردیم به صبحانه خوردن.
+اومم این صبحانه ی خوشمزه رو کی درست کرده؟
÷من😌
+اوو خیلی خوشمزس. خوشبحال تهیونگ که همچین دوست دختری...(کیونگ با پا زد به هوان)اخ چته؟ خوبه حالا ازت تعریف کردما 😒
*بنظرم تعریف نکنی بهتره😂
+هعی باشه😔
_عهه ناراحتش نکنین.
+(تعجب) 😳
_صبحانتو بخور که شب بریم به ماموریت😊
+عام با.. شه
*نمیخوام خلوت شما دو زوج زیبا را بهم بزنم ولی...
😠:+_
*هه هه بابا شوخی کردم. فقط میخواستم بگم که ما چطوری قراره با شما بیام ماموریت وقتی هنوز نقشه رو نمیدونیم؟😶
÷اره یونجی راست میگه
☆الان ساعت یازدهه ساعت چهار بیاین به همون اتاقی که برای جلسه بود.
:*÷+باشه
... ٪
ادامه پارت بعد ❤🫀
از خواب بیدار شدم، رفتم جلوی ایینه و خودمو نگاه کردم، چشمام به خاطر گریه ی دیشب پف کرده بود و قرمز بود، یه دفعه در اتاق باز شد و جونگ هوان اومد داخل.
+جونگ کوک بیا صبحا..(جونگ کوک رو دید) گریه کردی؟(تعجب)
_چی نه فقط دیشب دیر خوابیدم به خاطر همونه.
جونگ هوان اومد نزدیک تر.
+منو گول نزن من خودم توی یتیم خونه هر شب گریه میکردم، به خاطر همین میتونم قیافه ی کسی که گریه کرده رو تشخیص بدم.
_واقعا(تعجب)
+اره (ناراحت)
_برای چی؟
+خب راستش... هم دلم برای یونجی و کیونگ میسوخت که چرا باید توی یتیم خونه باشن چون اونا واقعا لیاقت یه زندگی خوب رو دارن که به خاطر شما الان یه زندگی خوب در انتظارشون هست. هم به خاطر اینکه سوهی و چان همیشه منو اذیت میکردن.(غم. بغض)
_اما حالا دیگه من نمیزارم که کسی اذیتت کنه
+ممنون. حالا تو برای چی دیشب گریه کردی؟
_امم بیخیالش بیا بریم صبحانه بخوریم
+باشه بیا بریم
واقعا دلم برای هوان سوخت اون زندگیه سختی رو داشته. همش هم به خاطر اون جانگ وو هست. رفتیم پایین و سر میز نشستیم و شروع کردیم به صبحانه خوردن.
+اومم این صبحانه ی خوشمزه رو کی درست کرده؟
÷من😌
+اوو خیلی خوشمزس. خوشبحال تهیونگ که همچین دوست دختری...(کیونگ با پا زد به هوان)اخ چته؟ خوبه حالا ازت تعریف کردما 😒
*بنظرم تعریف نکنی بهتره😂
+هعی باشه😔
_عهه ناراحتش نکنین.
+(تعجب) 😳
_صبحانتو بخور که شب بریم به ماموریت😊
+عام با.. شه
*نمیخوام خلوت شما دو زوج زیبا را بهم بزنم ولی...
😠:+_
*هه هه بابا شوخی کردم. فقط میخواستم بگم که ما چطوری قراره با شما بیام ماموریت وقتی هنوز نقشه رو نمیدونیم؟😶
÷اره یونجی راست میگه
☆الان ساعت یازدهه ساعت چهار بیاین به همون اتاقی که برای جلسه بود.
:*÷+باشه
... ٪
ادامه پارت بعد ❤🫀
۲.۵k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.