مدرسه ی پولدارا پارت سوم
ویو جیمین
داره پیاده میره خونش... هنوز که انتقام اولم دامنت بود واستا که قراره بدترش کنم..
ویو ا/ت
داشتم پیاده میرفتم به کاره پاره وقتم.. اما یک حسی بهم میگفت که انگار یکی داره دنبالم میکنه.. اما خداروشکر زود رسیدم به فروشگاه.. لباس کارم رو با لباسه مدرسه ام عوض کردم
ویو جیمین
رفتم توی فروشگاه بعنوان مشتری..داشت قفسه هارو میچیند.. منم رفتم یک الکل برداشتم و گذاشتم توی جیبش تا نفهمه زود از فروشگاه زدم بیرون.. نشونت دادم که بفهمی که هیچ وقت باهام در نیوفتی
ویو ا/ت
داشتم قفسه هارو میچیندم.. که صاحب فروشگاه اومد.. بهش یک تعظیم کوچیک کردم.. میخواستم کاغذی رو از توی جیبم در بیارم که دیدم کاغذم خیلی بزرگ شده عین یک شیشه بالاخره کاغذم رو پیدا کردم.. که صدای شکستنی اومد.. سرمو پایین گرفتم که دیدم شیشه از جیبم افتاده.. اخه کدوم خری این شیشه رو گذاشته توی جیبم.. نکنه توهم زده باشم.. چشمام رو خاروندم.. ولی توهم نبودکه صاحب فروشگاه یعنی اقای لی از جاش بلند شد و گفت
اقای لی: تو از فروشگاهی که خودت توش کار میکنی دزدی میکنی.. ا/ت اخراجی
ا/ت: نه لطفا.. واقعا تقصیر من نیست یکی دیگه اینکارو کرده من هیچ وقت دزد نبودم
اقای لی: پولشو بده و برو بیرون
ا/ت: باشه بفرمایید
ویو جیمین
دیدم داره با عصبانیت میاد بیرون جوری که میخواد ادم رو بخوره.. داشتم دنبالش میکردم که دیدم یک لحظه واستاد
ویو ا/ت
بدجور عصبانی بودم.. دلم میخواست با مشت بزنم توی صورت اقای لی و کسی که شیشه رو گذاشته بود توی جیبم.. دیدم باز دوباره یکی داره دنبالم میکنه
که داشتم بدو بدو میرفتم.. که دیدم نزدیک شده بهم یهو برگشتم و گلوشو گرفتم زدمش به دیوار.. معلوم نمیشد که کی هست چون کلاه و ماسک داشت ولی خیلی جذاب بود.. میخواستم ماسکش رو در بیارم
داره پیاده میره خونش... هنوز که انتقام اولم دامنت بود واستا که قراره بدترش کنم..
ویو ا/ت
داشتم پیاده میرفتم به کاره پاره وقتم.. اما یک حسی بهم میگفت که انگار یکی داره دنبالم میکنه.. اما خداروشکر زود رسیدم به فروشگاه.. لباس کارم رو با لباسه مدرسه ام عوض کردم
ویو جیمین
رفتم توی فروشگاه بعنوان مشتری..داشت قفسه هارو میچیند.. منم رفتم یک الکل برداشتم و گذاشتم توی جیبش تا نفهمه زود از فروشگاه زدم بیرون.. نشونت دادم که بفهمی که هیچ وقت باهام در نیوفتی
ویو ا/ت
داشتم قفسه هارو میچیندم.. که صاحب فروشگاه اومد.. بهش یک تعظیم کوچیک کردم.. میخواستم کاغذی رو از توی جیبم در بیارم که دیدم کاغذم خیلی بزرگ شده عین یک شیشه بالاخره کاغذم رو پیدا کردم.. که صدای شکستنی اومد.. سرمو پایین گرفتم که دیدم شیشه از جیبم افتاده.. اخه کدوم خری این شیشه رو گذاشته توی جیبم.. نکنه توهم زده باشم.. چشمام رو خاروندم.. ولی توهم نبودکه صاحب فروشگاه یعنی اقای لی از جاش بلند شد و گفت
اقای لی: تو از فروشگاهی که خودت توش کار میکنی دزدی میکنی.. ا/ت اخراجی
ا/ت: نه لطفا.. واقعا تقصیر من نیست یکی دیگه اینکارو کرده من هیچ وقت دزد نبودم
اقای لی: پولشو بده و برو بیرون
ا/ت: باشه بفرمایید
ویو جیمین
دیدم داره با عصبانیت میاد بیرون جوری که میخواد ادم رو بخوره.. داشتم دنبالش میکردم که دیدم یک لحظه واستاد
ویو ا/ت
بدجور عصبانی بودم.. دلم میخواست با مشت بزنم توی صورت اقای لی و کسی که شیشه رو گذاشته بود توی جیبم.. دیدم باز دوباره یکی داره دنبالم میکنه
که داشتم بدو بدو میرفتم.. که دیدم نزدیک شده بهم یهو برگشتم و گلوشو گرفتم زدمش به دیوار.. معلوم نمیشد که کی هست چون کلاه و ماسک داشت ولی خیلی جذاب بود.. میخواستم ماسکش رو در بیارم
۱۰.۰k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.