﴿فرشته شیطانی﴾
﴿فرشته شیطانی﴾
پارت:1
☆......................................................☆
در باز شد و صدای زنگوله های بالا در به صدا در آمد ! ... برای اینکه ببینم چه کسی این وقت صبح به خاطر کتاب آمده کتابخانه کنجکاو به سمت سالن اصلی رفتم ..... با دین شخص رو به رو لبخندی زدم و به سمتش رفتم آخه باید به ذهنم می رسید این بشر هر صبح هر وقت که به ذهنش می رسید به اینجا سر میزد !... " هی چطوری لیدی زیبا ". از طرز حرف زدن با مزه و بعضی وقتا ها لاس زدنش خوشم میومد در مقابل حرفش لبخندی زدم ...." سلام خوبم تو چطوری ؟!..." از کنارم گذاشت و رفت سمت قفسه کتاب ها و در حین راه رفتن لب زد " مگه میشه اول صبح همچین لیدی زیبای ببینم و حالم خوب نباشه؟؟!..." با سر تایید کردم که حرفش درسته " چی باعث شده اول صبح بیای اینجا ؟!..." اول کمی نگاهم کرده انگار که دنبال کلمات می گشت و دوباره نگاهم کرد " یه دختری که من هر روز باعث میشه به خاطرش بیام اینجا !!..." از اونجایی که میدونستم قرار چی بگه پس چیزی نگفتم و فقط به سمت مبل رفتم " آخه اون دختر خیلی نازه باید ببینیش لعنتی !..." افف کلافه گفتم " بسه دیگه فهمیدم منم " خندای کرد از زمانی که اینجا شروع به کار کردم بیشتر از هر دوستم هسیونگ بهم نزدیک بود و هر روز میومد پیشم البته که اکثر موقع ها برای کتاب ولی به بهونه کتاب مییومد و با هم حرف میزدیم و من واقعا ازش ممنونم که آنقدر هوامو داره " مگه تو شک داری که زیبای " با پروی گفتم " معلومه که نه خودم میدونم چقدر خوشگلم " لبخندی زد و گفت " خوبه خوشحالم میدونی زیبای لیدی خوب تو بگو اول صبح با دیدن کی سر حال شدی ؟؟!...." کمی مکث کردم و سرفه کوچیک کردم و با جدیت گفتم " منم اول صبح یه جیر جیرک دیدم خیلی خوشگل بود با دیدنش سرحال شدم شاید هم نه آخه صداش تو مغزم هی میپیچه !!..." دست به سینه به قفسه های کتاب تکیه داد چشماشو درست کرده و با جدیت نگاهم کرده اخم کوچیک رو پیشونیش بود " حالا این جیرجیرک منظورت با من بود بدگرل؟؟!" صورتم رو برگردونم سمت در کتابخانه خندای آرامی کردم و دوباره خودمو جدی گرفتم برگشتم سمتش " نه مگه میشه من به پسر خوشتیپی مثل تو بگم جیرجیرک ؟؟!.." سرشو با غرور پایین و بالا کرد "درسته !خودت هم شیفته من شدی میدونم آنقدر که جذابم !"
این پسر زیادی پرو بود به سمتش رفتم و جلوش وایستادم و خاک های فرضی لباسش را با دستم تکون دادم!
ادامه دارد .....
پارت:1
☆......................................................☆
در باز شد و صدای زنگوله های بالا در به صدا در آمد ! ... برای اینکه ببینم چه کسی این وقت صبح به خاطر کتاب آمده کتابخانه کنجکاو به سمت سالن اصلی رفتم ..... با دین شخص رو به رو لبخندی زدم و به سمتش رفتم آخه باید به ذهنم می رسید این بشر هر صبح هر وقت که به ذهنش می رسید به اینجا سر میزد !... " هی چطوری لیدی زیبا ". از طرز حرف زدن با مزه و بعضی وقتا ها لاس زدنش خوشم میومد در مقابل حرفش لبخندی زدم ...." سلام خوبم تو چطوری ؟!..." از کنارم گذاشت و رفت سمت قفسه کتاب ها و در حین راه رفتن لب زد " مگه میشه اول صبح همچین لیدی زیبای ببینم و حالم خوب نباشه؟؟!..." با سر تایید کردم که حرفش درسته " چی باعث شده اول صبح بیای اینجا ؟!..." اول کمی نگاهم کرده انگار که دنبال کلمات می گشت و دوباره نگاهم کرد " یه دختری که من هر روز باعث میشه به خاطرش بیام اینجا !!..." از اونجایی که میدونستم قرار چی بگه پس چیزی نگفتم و فقط به سمت مبل رفتم " آخه اون دختر خیلی نازه باید ببینیش لعنتی !..." افف کلافه گفتم " بسه دیگه فهمیدم منم " خندای کرد از زمانی که اینجا شروع به کار کردم بیشتر از هر دوستم هسیونگ بهم نزدیک بود و هر روز میومد پیشم البته که اکثر موقع ها برای کتاب ولی به بهونه کتاب مییومد و با هم حرف میزدیم و من واقعا ازش ممنونم که آنقدر هوامو داره " مگه تو شک داری که زیبای " با پروی گفتم " معلومه که نه خودم میدونم چقدر خوشگلم " لبخندی زد و گفت " خوبه خوشحالم میدونی زیبای لیدی خوب تو بگو اول صبح با دیدن کی سر حال شدی ؟؟!...." کمی مکث کردم و سرفه کوچیک کردم و با جدیت گفتم " منم اول صبح یه جیر جیرک دیدم خیلی خوشگل بود با دیدنش سرحال شدم شاید هم نه آخه صداش تو مغزم هی میپیچه !!..." دست به سینه به قفسه های کتاب تکیه داد چشماشو درست کرده و با جدیت نگاهم کرده اخم کوچیک رو پیشونیش بود " حالا این جیرجیرک منظورت با من بود بدگرل؟؟!" صورتم رو برگردونم سمت در کتابخانه خندای آرامی کردم و دوباره خودمو جدی گرفتم برگشتم سمتش " نه مگه میشه من به پسر خوشتیپی مثل تو بگم جیرجیرک ؟؟!.." سرشو با غرور پایین و بالا کرد "درسته !خودت هم شیفته من شدی میدونم آنقدر که جذابم !"
این پسر زیادی پرو بود به سمتش رفتم و جلوش وایستادم و خاک های فرضی لباسش را با دستم تکون دادم!
ادامه دارد .....
۲.۵k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.