p.18 Rosaline
خودشم حدود پنج دقیقه بعد سوار ماشین شد وراه افتادیم...
+خب اول باید یه کفش خوشگل برات اوکی کنم..
_ببخشید دیگه کفشام واسه این لباس مناسب نیستش...
+ایراد نداره...
بعد از چند دقیقه دم به فروشگاه بزرگ پارک کرد و باهم پیاده شدیم...تا رفتیم داخل با عجله یه کیف و کفش سفید انتخاب کردم و رفتم سمت تهیونگ...
_اینا خوبه؟
+اممم عالیه اما واسه تکمیل شدن استایل خوشگلت به چیزی کمه...
_چی کمه؟ کفش لازم داشتم فقط
رو کرد سمت فروشنده
+بهترین عینک دودیتون رو بیارید لطفا
_اقای...
انگشتشو گذاشت رو لبش که یعنی ساکت شم...
همونلحظه فروشنده با چند تا عینک دودی اومد و گذاشتشون روی میز
_اینها بهترین برندای ما هستن...
تهیونگ یدونه از عینکا که سفید بود رو گذاشت رو صورتم و یکم عقبتر رفت و دستشو زیر چونه ش گذاشت
+یکم زیادی گندس...
یدونه دیگه که قهوه ای بود رو ورداشت و گذاشت رو صورتم..لباشو جمع کرد...
+خیلی تیره س..چشمات مشخص نیست
یدونه دیگه که مشکی و سفید بود و شیشه شم زرد بود ورداشت و گذاشت رو صورتم...
لبخند زد...
+اها حالا شد
آینه کوچیکی که روی میز بود رو گرفت سمتم
با دیدن خودم لبخند زدم..خیلی خوشگل بود..بهو چشمم به قیمتش افتاد که روی شیشه ش چسبیده بود..اروم از رو چشمم ورش داشتم...
+چیشد دوسش نداشتی؟
_این خیلی گرونه اقای ته...
از دستم گرفتش و گذاشتش روسرم..
+حرف نباشه
روکرد سمت فروشنده
+امشب یا نهایتا فردا صبح خانوم دوباره کیف و کفش لازم دارن..میخوام بهترین برنداتونو بیارین
اروم زدم به شونه ش
_من دیگه لازم ندارم چیزی
+لطفاً برو توماشین بشین...
کیسه خریدارو دستم گرفتم و تو ماشین نشستم و کفشارو در اوردم وپام کردم...خیلی خوشگل بودن...وقتی که حقوق بگیرم باید کمکهای تهیونگوجبران کنم...چند دقیقه بعد تهیونگم سوار ماشین شد و راه افتادیم
بعد از حدود 40دقیقه ماشینو دم یه ساختمون بزرگ پارک کرد..احساس عجیب غریبی داشتم...
+خب رسیدیم..
دستمو گرفت
+قرار بود خیلی محکم رفتار کنی دیگه اره؟
سرمو تکوندادم
_سعیمومیکنم...
لبخندزد و پیاده شد..منم سریع پیاده شدم و راه افتادیم سمت در ورودی...یهوتهیونگ خودشو بهم نزدیک کرد و دستمو گرفت...بهش نگاه کردم که چشمک زد...+اینجوری بهتره....
بدون اینکه چیزی بگم به راهم ادامه دادم..به محض اینکه رسیدیم داخل یه مرد که یه دفتر دستش بود دویید سمتمون
_سلام اقای کیم
و روکرد سمت من و سرشو خم کرد.. منم سلام کردم
_آقای کیم سریع برید اتاق آقای جئون...
خیلی عصبی بودن سراغ شمارو میگرفتن
سرشو تکون داد و روکرد سمت من
+تو با یوری برو تا منم برم ببینم کوک چیکارم داره..
_باشه.. بازم ممنون
و سرمو خم کردم.
تهیونگ ک رفت پسره که اسمش یوری بود اومد سمتم
+شما باید خانم لی باشید درسته؟
_بله خودمم
+دنبالم بیاید
و راه افتاد.. منم دنبالش راه افتادم.. پاهام از استرس میلرزید... دم یکی از اتاقا وایساد
+بفرمایید.. رفتین داخل بگید آقای کیم سفارشتون کرده بقیشو دیگه خودشون درست میکنن
_بله.. ممنونم..
لبخند زد و رفت منم تقه ای به در زدم و رفتم داخل...یه دختر پشت میز نشسته بود... سرمو خم کردم
_سلام
+سلام... شما باید خانوم لی باشید درسته؟
_بله بله...
+خب بفرمایید بشینید..
+خب اول باید یه کفش خوشگل برات اوکی کنم..
_ببخشید دیگه کفشام واسه این لباس مناسب نیستش...
+ایراد نداره...
بعد از چند دقیقه دم به فروشگاه بزرگ پارک کرد و باهم پیاده شدیم...تا رفتیم داخل با عجله یه کیف و کفش سفید انتخاب کردم و رفتم سمت تهیونگ...
_اینا خوبه؟
+اممم عالیه اما واسه تکمیل شدن استایل خوشگلت به چیزی کمه...
_چی کمه؟ کفش لازم داشتم فقط
رو کرد سمت فروشنده
+بهترین عینک دودیتون رو بیارید لطفا
_اقای...
انگشتشو گذاشت رو لبش که یعنی ساکت شم...
همونلحظه فروشنده با چند تا عینک دودی اومد و گذاشتشون روی میز
_اینها بهترین برندای ما هستن...
تهیونگ یدونه از عینکا که سفید بود رو گذاشت رو صورتم و یکم عقبتر رفت و دستشو زیر چونه ش گذاشت
+یکم زیادی گندس...
یدونه دیگه که قهوه ای بود رو ورداشت و گذاشت رو صورتم..لباشو جمع کرد...
+خیلی تیره س..چشمات مشخص نیست
یدونه دیگه که مشکی و سفید بود و شیشه شم زرد بود ورداشت و گذاشت رو صورتم...
لبخند زد...
+اها حالا شد
آینه کوچیکی که روی میز بود رو گرفت سمتم
با دیدن خودم لبخند زدم..خیلی خوشگل بود..بهو چشمم به قیمتش افتاد که روی شیشه ش چسبیده بود..اروم از رو چشمم ورش داشتم...
+چیشد دوسش نداشتی؟
_این خیلی گرونه اقای ته...
از دستم گرفتش و گذاشتش روسرم..
+حرف نباشه
روکرد سمت فروشنده
+امشب یا نهایتا فردا صبح خانوم دوباره کیف و کفش لازم دارن..میخوام بهترین برنداتونو بیارین
اروم زدم به شونه ش
_من دیگه لازم ندارم چیزی
+لطفاً برو توماشین بشین...
کیسه خریدارو دستم گرفتم و تو ماشین نشستم و کفشارو در اوردم وپام کردم...خیلی خوشگل بودن...وقتی که حقوق بگیرم باید کمکهای تهیونگوجبران کنم...چند دقیقه بعد تهیونگم سوار ماشین شد و راه افتادیم
بعد از حدود 40دقیقه ماشینو دم یه ساختمون بزرگ پارک کرد..احساس عجیب غریبی داشتم...
+خب رسیدیم..
دستمو گرفت
+قرار بود خیلی محکم رفتار کنی دیگه اره؟
سرمو تکوندادم
_سعیمومیکنم...
لبخندزد و پیاده شد..منم سریع پیاده شدم و راه افتادیم سمت در ورودی...یهوتهیونگ خودشو بهم نزدیک کرد و دستمو گرفت...بهش نگاه کردم که چشمک زد...+اینجوری بهتره....
بدون اینکه چیزی بگم به راهم ادامه دادم..به محض اینکه رسیدیم داخل یه مرد که یه دفتر دستش بود دویید سمتمون
_سلام اقای کیم
و روکرد سمت من و سرشو خم کرد.. منم سلام کردم
_آقای کیم سریع برید اتاق آقای جئون...
خیلی عصبی بودن سراغ شمارو میگرفتن
سرشو تکون داد و روکرد سمت من
+تو با یوری برو تا منم برم ببینم کوک چیکارم داره..
_باشه.. بازم ممنون
و سرمو خم کردم.
تهیونگ ک رفت پسره که اسمش یوری بود اومد سمتم
+شما باید خانم لی باشید درسته؟
_بله خودمم
+دنبالم بیاید
و راه افتاد.. منم دنبالش راه افتادم.. پاهام از استرس میلرزید... دم یکی از اتاقا وایساد
+بفرمایید.. رفتین داخل بگید آقای کیم سفارشتون کرده بقیشو دیگه خودشون درست میکنن
_بله.. ممنونم..
لبخند زد و رفت منم تقه ای به در زدم و رفتم داخل...یه دختر پشت میز نشسته بود... سرمو خم کردم
_سلام
+سلام... شما باید خانوم لی باشید درسته؟
_بله بله...
+خب بفرمایید بشینید..
۲.۹k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.