فیک۳شاتی جیمین شات۳(اخر)
صدای دادشون ک میگفتن راشل وایسا رو میشنیدم ولی داشتم میرفتم نمیدونم کجا فقط داشتم میدویدم ک ب ی خیابون شلوغ رسیدم حتما گمم میکنن پس سریع سمت خیابون رفتم ک ی کامیون اومد از ترس خشکم زد نمیتونسم کاری کنم و مثل مجسمه داشتم کامیون میدیدم ک یهو صدای دادی شنیدم و ب اونوره خیابون پرت شدم.سرم ب زمین خورد دیدم همه دوره کامیون جمع شدن دستمو رو سرم گزاشتم سرم خیلی میسوخت و دستم خونی بود ب زور بلند شدم و خودمو ب خیابون رسوندم...این صحنه...ن ن ن ن اومدم برم سمتش ک ی زن جلومو گرف و گفت:برای نجات ت این بلا سرش اومد...ت وجدان داری؟حق نداری نزدیکش بشی نقصیره تع.یونگی اومد و داد زد:معلوم هست چ زری میزنی؟.من:ش...شوهرم بود...هق.رفتم سمتش... وعضش خیلی بد بود یکی از پاهاش زیره چرخه کامیون له شده بود و بدنش غرقه خون بود با دیدنه وعضش شدت گریم بیشتر شد بدنه خونیشو بقل کردم و گفتم:بعده...این همه...ب...بلا میخوای...هق بری؟...جیمینا لطفا...ب...بخشید دیگه....جیمین:م...معذر...ت میخو...خوام...ک...اذیتت..ک...کرد...م.من:ن ن ن ن لطفا.یونگی داشت زنگ میزد امبولانس.من:جیمینا...هق...لطفا ببخشید دیگه...یا جیمین چشماتو باز کن...جیمینا لطفا.املوناس بردش(۶ ماه بعد)من:یاااا لطفا این قسمتو نمیفهمم کمکم کنننن.داد زد:میگم بلد نیسم بچه ع.قیافمو کیوت و مظلوم کردم و گفتم:اگه این درسو بیوفتم کاریش نمیشه کرد...معلممون خیلی حولهها میدونی چند باری بم شینهاده....یونگی:باشههههه...وایسا...بازم؟...عاه باید مدرستو عوض کنیم این زیادی عوضیه...براتم معلمه خصوصی میگیرم خوب شد؟این یکیو فراری نده باشه؟.سرمو ب نشونه اره تکون دادم سرمو ناز کرد و گفت:افرین...عاه حس میکنم ۵۰ سالمه دارم دختر بچه ۵ساله نگه میدارم.من:جدی چند سالته؟بت میخوره ۲۵کمتر باشی.یونگی:اینقد بچه بم میخوره؟مثلا ۳۵سالمه...هعی بابات ت سنه ۳۸سالگی ی دختره ۱۷ ساله داشت....من:اره خودم برات زن پیدا میکنم.خندید و گفت:چقد پررو.من:دیگه میرم پیش مامانم اینا بعدشم بجیمین ی سر میزنمممم...حده اقل بهتره اینه ت دله ی باند مافیا پیشه رئیس مافیا باشم.یونگی:باش ولی مراقب باشیا.اوهومی گفتم و رفتم آماده شم***راستش بیشتر میرم پیش جیمین از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت قبرش و گفتم:۲ ماهی بود نیومدم ببینمت...دلم برات تنگ شده...جیمینا...کی میشه بیام پیشت؟.بغضم گرفت دلم میخواست هرچه زودتر خلاس شم اون دختره روز مرگه جیمین ک سرزنشم میکرد راست میگفت...ولی خانوادم و یونگی چی؟.دستمو رو قبرش کشیدم و گفتم:ببخشید ک با حرفام کلی ناراحتت کردم(شب)رفتم پیش مامانماینا با این ک کسی نمیدونه ولی از مرگه جیمین خیلی ضربه خوردم...فککنم الان دوسش دارم...ولی دیره
میخوام وانشات و چند شاتی کوتا بیشتر بزارم بعدی ع کی؟فق کامنت
میخوام وانشات و چند شاتی کوتا بیشتر بزارم بعدی ع کی؟فق کامنت
۱۵.۱k
۲۴ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.