bad girl mafia
پارت ۳۰...
تهیونگ با صدای بلند نوشته روی کاغذ رو خوند:
تهیونگ : دنبالم نیاید نیاز دارم تنها باشم....
_______________
ویو جونگ کوک
تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که یکم خودم و آروم کنم بقیه هم میدونستن آکیرو چقدر برام مهمه پس نگرانم نمیشدن ، بهترین کاری که به ذهنم اومد رو انجام دادم.
هندزفری رو توی گوشام گذاشتم و به صدای ملایم اهنگ گوش دادم.
صدای رعد و برق اومد و نشونه این بود که میخواد بارون بگیره انگار آسمونم بخاطر آکیرو ناراحته آخه اون برای این دنیا زیادی خوب و مهربون بود اون تا حالا آدم هم نکشته.
کم کم بارون شروع به باریدن کرد.
هندزفریم رو در اوردم و به صدای اسمان که با من همدردی میکرد گوش کردم...
_______________
ویو راوی
همه نگران جونگ کوک بودن...و میدونستن اون حتی حاضره برای اکیرو ادم بکشه.
هر 6 نفر میدونستن جونگ کوک هیچ حسی به آکیرو نداره و اگه ام داشته باشه چیزی بیشتر از حس برادرانه نیست برای این روی آکیرو حساس بود چون اون تنها نور زندگیش بود.
اما ایندفعه فرق داشت ساعت یک و نیم نصفه شب توی بارون و رعد و برق به علاوه جونگ کوکی که حتی بدون ماشین رفته!
واقعا عالیه انگار تمام بدبختی ها توی میکسر مخلوط شدن!
در همین حین پسرا که توی لاوی نشسته بودن:
یونگی : چرا جواب نمیده هر چی زنگ میزنم؟
جیمین : نکنه بلایی سرش اومده؟
تهیونگ : تو عادت داری ساز منفی بزنی نه؟
جیمین : من فقط نگرانم
جیهوپ : ولی من فکر نکنم اون بیرون بمونه ممکنه بخواد امشب تنها باشه فوقش توی هتل میخوابه دیگه.
جین : چرا حداقل گوشی.......
جین وقتی میخواست حرفش و ادامه بده صدای دری که کوبیده شده بود اومد و این نشون دهنده این بود به نفر قراره حسابی سوال پیچ بشه.
پسرا با عجله رفتن سمت در به جز جیهوپ و یونگی ، یونگی چون از دستش اعصبانی بود و جیهوپ نگران نبود چون میدونست اون بلایی سر خودش نمیاره.
جین : دیوونه شدی؟ نمیگی نگرانت میشیم؟
جونگ کوک : فکر نکنم دلیلی برای نگرانی باشه
وقتی بقیه میخواستند به سوال پرسیدنشون ادامه بدن یهو یونگی در حالی که پای راستش روی پای چپش و ساعد چپش روی صورتش قرار گرفته بود لب زد:
یونگی : الان ساعت چنده؟
جونگ کوک : تقریباً یک و نیم
یونگی : و تو دقیقا کجا بودی؟
جونگ کوک : این موضوع به خودم مربوطه
یونگی با خونسردی کامل آروم از جاش بلند شد و رفت روبروی جونگ کوک قرار گرفت و به چشماش زل زد جونگ کوک که توی این شرایط احترام بزرگتر حالیش نمیشد از کنار یونگی رد شد و رفت سمت جیهوپ:
جونگ کوک : حالش چطوره
جیهوپ : تماشایی (کنایه اینکه تغییری نکرده)
جونگ کوک هوف کلافه ای کشید و رفت توی اتاق آکیرو و در و بست...
خوشگلا فالوورا رو به ۵۰ تا برسونییید❤
تهیونگ با صدای بلند نوشته روی کاغذ رو خوند:
تهیونگ : دنبالم نیاید نیاز دارم تنها باشم....
_______________
ویو جونگ کوک
تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که یکم خودم و آروم کنم بقیه هم میدونستن آکیرو چقدر برام مهمه پس نگرانم نمیشدن ، بهترین کاری که به ذهنم اومد رو انجام دادم.
هندزفری رو توی گوشام گذاشتم و به صدای ملایم اهنگ گوش دادم.
صدای رعد و برق اومد و نشونه این بود که میخواد بارون بگیره انگار آسمونم بخاطر آکیرو ناراحته آخه اون برای این دنیا زیادی خوب و مهربون بود اون تا حالا آدم هم نکشته.
کم کم بارون شروع به باریدن کرد.
هندزفریم رو در اوردم و به صدای اسمان که با من همدردی میکرد گوش کردم...
_______________
ویو راوی
همه نگران جونگ کوک بودن...و میدونستن اون حتی حاضره برای اکیرو ادم بکشه.
هر 6 نفر میدونستن جونگ کوک هیچ حسی به آکیرو نداره و اگه ام داشته باشه چیزی بیشتر از حس برادرانه نیست برای این روی آکیرو حساس بود چون اون تنها نور زندگیش بود.
اما ایندفعه فرق داشت ساعت یک و نیم نصفه شب توی بارون و رعد و برق به علاوه جونگ کوکی که حتی بدون ماشین رفته!
واقعا عالیه انگار تمام بدبختی ها توی میکسر مخلوط شدن!
در همین حین پسرا که توی لاوی نشسته بودن:
یونگی : چرا جواب نمیده هر چی زنگ میزنم؟
جیمین : نکنه بلایی سرش اومده؟
تهیونگ : تو عادت داری ساز منفی بزنی نه؟
جیمین : من فقط نگرانم
جیهوپ : ولی من فکر نکنم اون بیرون بمونه ممکنه بخواد امشب تنها باشه فوقش توی هتل میخوابه دیگه.
جین : چرا حداقل گوشی.......
جین وقتی میخواست حرفش و ادامه بده صدای دری که کوبیده شده بود اومد و این نشون دهنده این بود به نفر قراره حسابی سوال پیچ بشه.
پسرا با عجله رفتن سمت در به جز جیهوپ و یونگی ، یونگی چون از دستش اعصبانی بود و جیهوپ نگران نبود چون میدونست اون بلایی سر خودش نمیاره.
جین : دیوونه شدی؟ نمیگی نگرانت میشیم؟
جونگ کوک : فکر نکنم دلیلی برای نگرانی باشه
وقتی بقیه میخواستند به سوال پرسیدنشون ادامه بدن یهو یونگی در حالی که پای راستش روی پای چپش و ساعد چپش روی صورتش قرار گرفته بود لب زد:
یونگی : الان ساعت چنده؟
جونگ کوک : تقریباً یک و نیم
یونگی : و تو دقیقا کجا بودی؟
جونگ کوک : این موضوع به خودم مربوطه
یونگی با خونسردی کامل آروم از جاش بلند شد و رفت روبروی جونگ کوک قرار گرفت و به چشماش زل زد جونگ کوک که توی این شرایط احترام بزرگتر حالیش نمیشد از کنار یونگی رد شد و رفت سمت جیهوپ:
جونگ کوک : حالش چطوره
جیهوپ : تماشایی (کنایه اینکه تغییری نکرده)
جونگ کوک هوف کلافه ای کشید و رفت توی اتاق آکیرو و در و بست...
خوشگلا فالوورا رو به ۵۰ تا برسونییید❤
۴.۳k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.