پارت ۵۷
پارت ۵۷
با صدای جیغم از خواب پریدم در باز شدو کامران با صورتی شلخته اومد داخل با گیجی به اطرافم نگاه میکردم
-چی شده بهار
با گیجی گفتم
-مامانم کوش/؟
-چی مامانت؟خوبی؟
با بغض گفتم
-من مامانمو میخوام الان اینجا بود بگو بیاد(🥺🥀)
اشکام اروم اروم میومد پایین کامران اود رو تخت کنارم نشست و بغلم کرد و موهام نوازش کرد
-خواب دیدی گلم مامانت که اینجا نیست
هیچی نگفتم اشکام و پاک کردو گفت
-نمیخوای بیای پایین؟
-ساعت چنده؟
-5و30 با بهت گفتم
-چند؟
-خانوم خانوما شما حالتون بد بود تا الان خواب بودین
تازه یادم افتاد که ظهر باهام چیکار کرد با انزجار از بغلش اومدم بیرون ازین کارم تعجب کرد
-چی شد بهار؟
به سردی گفتم
-برو بیرون خودم میام
پاشد رفت بیرون سریع لباسامو مرتب کردمو رفتم توالتی که تو سالن بالا بود دست و صورتمو که شستم رفتم پایین و سلام دادم بدون اینکه منتظر جواب باشم رفتم اشپزخونه و چایی گذاشتم خوشم نمیومد برم تو جمعشون احساس میکردم غریبم رو میز ناهار خوری نشستم و سرمو گذاشتم رو میز داشتم به خودم فکر میکردم به این سرنوشت شومم با قرار گرفتن دستی رو شونم سرمو از رو میز برداشتم
کیانا بود عجب سیریش بود این باز وقتی دید دارم نگاش میکنم
-لبخندی زدو گفت
-خوبی گلم؟
به رو به رو خیره شدمو به سردی گفتم
-بله
اومد کنارم نشست و دستمو تو دستش گرفتم
-بهارجان میدونم خیلی سختی کشیدی!
میدونم کامران دیوونگی محض کرد!
میدونم همه چیزو میدونم من از اولش از همه چیز خبر داشتم
خیلی سعی داشتم از کارش منصرفش کنم حتی واسه اینکه به حرفم گوش نداد 2 هفته باهاش قهر بودم کامران دیوونگی محض کرد
-خوب که چی؟
-میخوام بگم لطفا دوسم داشته باشه به خدا اونجوری که فکر میکنی نیستم نه من نه داداش کاوه کامرانم با اینکه ظاهرش خیلی خشنه ولی خیلی دلش پاکه و مهربونه حالاکه این اتفاق افتاده زندگی و واسه خودت و کامران و این بچه سخت نکن ،میدونی که با این کارا قهر کردنا هیچی درست نمیشه کامرانم بیشتر باهات لج میکنه
از جام بلند شدم و گفتم
-خیلی ممنون از نصیحتاتون من خودم میفهمم باید چیکار کنم
از جاش بلند شدو گفت
-خیلی لجبازی ،خواهشا اخلاقت و عوض کن
.
با صدای جیغم از خواب پریدم در باز شدو کامران با صورتی شلخته اومد داخل با گیجی به اطرافم نگاه میکردم
-چی شده بهار
با گیجی گفتم
-مامانم کوش/؟
-چی مامانت؟خوبی؟
با بغض گفتم
-من مامانمو میخوام الان اینجا بود بگو بیاد(🥺🥀)
اشکام اروم اروم میومد پایین کامران اود رو تخت کنارم نشست و بغلم کرد و موهام نوازش کرد
-خواب دیدی گلم مامانت که اینجا نیست
هیچی نگفتم اشکام و پاک کردو گفت
-نمیخوای بیای پایین؟
-ساعت چنده؟
-5و30 با بهت گفتم
-چند؟
-خانوم خانوما شما حالتون بد بود تا الان خواب بودین
تازه یادم افتاد که ظهر باهام چیکار کرد با انزجار از بغلش اومدم بیرون ازین کارم تعجب کرد
-چی شد بهار؟
به سردی گفتم
-برو بیرون خودم میام
پاشد رفت بیرون سریع لباسامو مرتب کردمو رفتم توالتی که تو سالن بالا بود دست و صورتمو که شستم رفتم پایین و سلام دادم بدون اینکه منتظر جواب باشم رفتم اشپزخونه و چایی گذاشتم خوشم نمیومد برم تو جمعشون احساس میکردم غریبم رو میز ناهار خوری نشستم و سرمو گذاشتم رو میز داشتم به خودم فکر میکردم به این سرنوشت شومم با قرار گرفتن دستی رو شونم سرمو از رو میز برداشتم
کیانا بود عجب سیریش بود این باز وقتی دید دارم نگاش میکنم
-لبخندی زدو گفت
-خوبی گلم؟
به رو به رو خیره شدمو به سردی گفتم
-بله
اومد کنارم نشست و دستمو تو دستش گرفتم
-بهارجان میدونم خیلی سختی کشیدی!
میدونم کامران دیوونگی محض کرد!
میدونم همه چیزو میدونم من از اولش از همه چیز خبر داشتم
خیلی سعی داشتم از کارش منصرفش کنم حتی واسه اینکه به حرفم گوش نداد 2 هفته باهاش قهر بودم کامران دیوونگی محض کرد
-خوب که چی؟
-میخوام بگم لطفا دوسم داشته باشه به خدا اونجوری که فکر میکنی نیستم نه من نه داداش کاوه کامرانم با اینکه ظاهرش خیلی خشنه ولی خیلی دلش پاکه و مهربونه حالاکه این اتفاق افتاده زندگی و واسه خودت و کامران و این بچه سخت نکن ،میدونی که با این کارا قهر کردنا هیچی درست نمیشه کامرانم بیشتر باهات لج میکنه
از جام بلند شدم و گفتم
-خیلی ممنون از نصیحتاتون من خودم میفهمم باید چیکار کنم
از جاش بلند شدو گفت
-خیلی لجبازی ،خواهشا اخلاقت و عوض کن
.
۴.۷k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.