سناریو / دازای

تو دوس دازای بودی و توی اژانس کار میکردی( موهبت شما این است که اگه افراد رو لمس کنی میتوانی با استفاده از موهبتت بکشیشون)

چن روز بود که بهت اهمیت نمیاد و وقتی میومد اژانس خیلی کم پیش میومد که باهات حرف بزنع


امروز توی کافه دیدیش که دست فروشنده رو گرفته و داره بهش پیشنهاد خودکشی میده

علامت شما=

علامت دازای*


= بس کن دازای تو چت شده چرا با هر دختری که میبینی میخوای لاس بزنیی؟؟؟؟


*ا/ت تو کی منی که برام تصمیم میگری ؟؟؟

= با این حرف دازای اشک تو چشمات جم شد وتو فهمیدی که دیگه ازت

خسته شده ( چون اصلا پیش نمیومد دازای اینطوری باهات حرف بزنه)


بدون هبچ حرفی رفتی بیرون اشکات بدون ایکه بفهمی میریختن


که یه لحظه با فکری که تو ذهنت اومد فک کردی


میتوستی با پایان این زندگی کوفتی این ناراحتیتو تموم کنی


وقتی به اژانس رسیدی بدون اینکه حرفی بزنی به سمت پشت بوم رفتی و

موهبتت رو فعال کردی رو خواستی که تمومش کنی که...


*ا/ت داری چیکار میکنی ؟؟؟

* من قصد ناراحت کردنتو نداشتم من فق خسته بودم از پرونده ای که کونکیدا بهم داده بود خسته شده بودم


= دیگه دیره چون .....

و برای همیشه دازای رو تنها گذاشتی.....

-------------------------------------------------------------------------------------------------

گومن اگ بد شد