قانون عشق p63
به سختی زبون وا کردم
در حالی که اشکام به سرعت پایین میومدن گفتم : من خیلی وقته تو رو بخشیدم.....زمانی که دیدم کنار اون دختره شاد و خوشحالی با اینکه از اعماق وجودم سوختم.... ولی بازم بخشیدمت
رو ب بچه ها گفتم: کی این اتفاق افتاده؟ اصلا چجوری به این وضع دراومده ؟؟
شوگا اومد جلوتر و گفت : دو سه روز پیش تصادف کرد .....بهمون که خبر دادن خودمونو رسوندیم اینجا
تا خواستم چیزی بگم در باز شد و دکتر و یه پرستار داخل شدن
دکتر با دیدن ما گفت : بهتره دور بیمار رو زیاد شلوغ نکنین..امشب باید تحت نظر باشه یه نفر باید بمونه و بقیه بیرون تشریف داشته باشن
بلند شدم و گفتم: من زنشم ...من میمونم
جیهوپ: تو بارداری میون سو ...بزار من میمونم
نگاهم رفت سمت جونگ کوک چون اون نمیدونست من حاملم
جیهوپ: میدونه
نمیدونم کی بهش گفته ولی بهر حال دیگه باید میفهمید چه زودتر چه دیر تر
با اصرار بقیه از اتاق رفتم بیرون پسرا هم اومدن روی صندلی توی راهرو نشستیم
من: حالا باید چیکار کنیم
جین کلافه دستی ب موهاش کشید: همه چیزشم از دست داده حتی نمیشه واسش پرستار گرفت تا ازش نگه داری کنه
من: یعنی چی همه چیزشو از دست داده ..منظورت چیه؟؟
سرشو پایین انداخت : یه شب هایون بهش مشروب و الکل و این جور چیزا میده،وقتی مست بوده یه برگه بهش میده امضا کنه ،
برگه ای ک توش همه ی دارایی و ثروت جونگ کوک ب نام هایون زده میشه.....اینجوری همه ی دار و ندار جونگ کوک به باد رفت
تهیونگ ادامه داد : دختره از اولم نامزد داشته و فقط برای اینکه بیاد و پولای جونگ کوک رو بالا بکشه بهش نزدیک شده
چیزی نگفتم و حرکتی هم نکردم
ولی تو دلم پوزخند عمیقی به سادگی جونگ کوک زدم
عشق کسیو تو قلبش داشت پرورش میداد که واسه اموالش نقشه کشیده بود
برگشتم خونه ......وقتی لحظه ای که جونگ کوک رو روی ویلچر دیدم میاد تو ذهنم قلبم ب آتیش کشیده میشه ...دیگه طاقت نیاوردمو زدم زیر گریه
هیچ وقت نمیخواستم اینجوری شه ..نمیخواستم بلایی سرش بیاد
کلی با خودم راجب آینده فکر کردم
بعد کلی گریه خوابیدم
ساعت ۸ بود که بیدار شدم اول از همه زودتر خودمو رسوندم به محل کارم
ب باغبون گفتم که امروز رو بهم مرخصی بده اونم قبول کرد ولی میترسیدم اگه هیونجین بفهمه بدون اجازه ازش نیومدم سرکار عصبانی بشه
ولی دیگه به غیر از جونگ کوک هیچی برام مهم نیس
رفتم بیمارستان شوگا و نامجون و جیهوپ تو اتاق بودن رفتم داخل و سلام کردم
جونگ کوک روی ویلچرش نشسته بود و داشت از پنجره بیرون رو نگاه میکرد
با اینکه نسبت به انجام این کار به شدت تردید داشتم ولی انجامش دادم
رفتم جلوش نشستم و دستای بی جونشو گرفتم دستاش یکم سرد بود
گفتم: حالت خوبه؟؟
در حالی که اشکام به سرعت پایین میومدن گفتم : من خیلی وقته تو رو بخشیدم.....زمانی که دیدم کنار اون دختره شاد و خوشحالی با اینکه از اعماق وجودم سوختم.... ولی بازم بخشیدمت
رو ب بچه ها گفتم: کی این اتفاق افتاده؟ اصلا چجوری به این وضع دراومده ؟؟
شوگا اومد جلوتر و گفت : دو سه روز پیش تصادف کرد .....بهمون که خبر دادن خودمونو رسوندیم اینجا
تا خواستم چیزی بگم در باز شد و دکتر و یه پرستار داخل شدن
دکتر با دیدن ما گفت : بهتره دور بیمار رو زیاد شلوغ نکنین..امشب باید تحت نظر باشه یه نفر باید بمونه و بقیه بیرون تشریف داشته باشن
بلند شدم و گفتم: من زنشم ...من میمونم
جیهوپ: تو بارداری میون سو ...بزار من میمونم
نگاهم رفت سمت جونگ کوک چون اون نمیدونست من حاملم
جیهوپ: میدونه
نمیدونم کی بهش گفته ولی بهر حال دیگه باید میفهمید چه زودتر چه دیر تر
با اصرار بقیه از اتاق رفتم بیرون پسرا هم اومدن روی صندلی توی راهرو نشستیم
من: حالا باید چیکار کنیم
جین کلافه دستی ب موهاش کشید: همه چیزشم از دست داده حتی نمیشه واسش پرستار گرفت تا ازش نگه داری کنه
من: یعنی چی همه چیزشو از دست داده ..منظورت چیه؟؟
سرشو پایین انداخت : یه شب هایون بهش مشروب و الکل و این جور چیزا میده،وقتی مست بوده یه برگه بهش میده امضا کنه ،
برگه ای ک توش همه ی دارایی و ثروت جونگ کوک ب نام هایون زده میشه.....اینجوری همه ی دار و ندار جونگ کوک به باد رفت
تهیونگ ادامه داد : دختره از اولم نامزد داشته و فقط برای اینکه بیاد و پولای جونگ کوک رو بالا بکشه بهش نزدیک شده
چیزی نگفتم و حرکتی هم نکردم
ولی تو دلم پوزخند عمیقی به سادگی جونگ کوک زدم
عشق کسیو تو قلبش داشت پرورش میداد که واسه اموالش نقشه کشیده بود
برگشتم خونه ......وقتی لحظه ای که جونگ کوک رو روی ویلچر دیدم میاد تو ذهنم قلبم ب آتیش کشیده میشه ...دیگه طاقت نیاوردمو زدم زیر گریه
هیچ وقت نمیخواستم اینجوری شه ..نمیخواستم بلایی سرش بیاد
کلی با خودم راجب آینده فکر کردم
بعد کلی گریه خوابیدم
ساعت ۸ بود که بیدار شدم اول از همه زودتر خودمو رسوندم به محل کارم
ب باغبون گفتم که امروز رو بهم مرخصی بده اونم قبول کرد ولی میترسیدم اگه هیونجین بفهمه بدون اجازه ازش نیومدم سرکار عصبانی بشه
ولی دیگه به غیر از جونگ کوک هیچی برام مهم نیس
رفتم بیمارستان شوگا و نامجون و جیهوپ تو اتاق بودن رفتم داخل و سلام کردم
جونگ کوک روی ویلچرش نشسته بود و داشت از پنجره بیرون رو نگاه میکرد
با اینکه نسبت به انجام این کار به شدت تردید داشتم ولی انجامش دادم
رفتم جلوش نشستم و دستای بی جونشو گرفتم دستاش یکم سرد بود
گفتم: حالت خوبه؟؟
۶۱.۷k
۲۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.