عشق تو کتابا
پارت۲۵
-بابات یه چیزو راست گفت
+چی
-تو باید منو بیدار کنی نه من تورو
+اینم جزو وظایفه؟
-اوهوم از این به بعد ساعت شیش میای و منو بیدار میکنی
هعییییی بدبخت ات از درو دیوار برات میاد
+باشه
-افرین امروز میتونی بری اون اتاق امروز میان و درستش میکنن
+باشه
بعد صبحونه تهیونگ رفت و من مشغول جمع کردن وسایلم شدم تا بعدازظهر سرگرم جابه جایی بودم چند نفر اومدن و سیستم های اتاق درست کردن و بعد یه دوش رفتم توی عمارت خدمتکار ها انگار عوض شده بودن برام اشنا نبودن رفتم قاطیشون تا باهاشون اشنا بشم چند نفرشون وایستاده بودن پیش هم و داشتن حرف میزدن
+سلام
با دیدن من همشون منظم و محترمانه وایستادن
+راحت باشینننن من با شما فرقی ندارم
خدمتکار:ولی شما خانوم ...
+میدونم میدونم همسرم رئیس این عمارته ولی من مثل شمام دقیقا مثلشما هر دو ادمیم پس برتری نداریم منم عین شما
انگار با این حرفم احساس راحت تری داشتن یکی یکی اسم هاشون پرسیدم از بین همشون یه دختری بود که خیلی بدلم نشست و یه دختری بود که خیلی مغرور بود
+خوب خانوما از اشماییتون خوشبحتم منننننن لی ات هستم
-کیم ات
با صداش به طرفش برگشتم با تعجب بهش نگاه کردم
-یادت که نرفته تو ازدواج کردی پس فامیلت میشه فامیل شوهرت شوهرتم فامیلش کیم
@شوهر واقعی نه شوهر قلابی
به سمت صدای کوک برگشتم دلم براش تنگ شده بود بهش لبخند بزرگی زدم و اونم متقابلا جواب داد
-چه واقعی چه قلابی به هرحال الان شوهرش منم
@منم عشقشم
-اصلا تو اینجا چیکار میکنی
@اومدم به عشقم سربزنم
کوک اومد سمتم و بغلم کرد
احساس میکردم یه چیز یادم رفته انگار که کوک اونجوری پشت گوشم گفت فکر که کردم یادم اومد من از دستش ناراحت بودم
@خوشحالم که بخشیدیم
با یاداوری اون روز لبخندمو جمع کردم و بهش دیگه خوشحال نگاه نکردم که دوباره دم گوشم شروع کرد به حرف زدن
@ببخشید
منم رفتم دم گوشش
+چیزی که گفتی با ببخشید حل نمیشه
@چیکار کنم که ببخشیدیم؟
+مراقب حرفات باش فقط همین
@قول میدم از این به بعد مراقب باشم حالا اشتی؟
+فکر میکنم
خندید و منم خنده ملیحی روی لبام اوردم تهیونگ تمام مدت عصبی نگامون میکرد که بعد چند دقبقه سکوت این سکوتو شکست
-میبینم بخشیده شدی خوشم اومد چه زن مهربونی داشتمو نمیدونستم
+اگه یکم دقت میکردی میدیدی ..
داشتم حرف میزدم که کوک برگردوندم سمت خودش
@سرت چی شده
نگاهی به تهیونگ کردم که بیخیال به من نگاه میکرد
+چیزی نیست
@چیزی نیست ؟سر چیزی نیست سرتو باند پیچی کردی
+نه خوردم به میز ...
@دوباره تو این بلارو سرش اوردی
-به تو ربطی نداره
کوک به سمت تهیونگ حمله ور شد و یقشو گرفت سریع رفتم سمتش
+کوک کوک چیکار میکنی ولش کن لطفا
کوک داد میزد
ادامه توی کامنت ها❤️
-بابات یه چیزو راست گفت
+چی
-تو باید منو بیدار کنی نه من تورو
+اینم جزو وظایفه؟
-اوهوم از این به بعد ساعت شیش میای و منو بیدار میکنی
هعییییی بدبخت ات از درو دیوار برات میاد
+باشه
-افرین امروز میتونی بری اون اتاق امروز میان و درستش میکنن
+باشه
بعد صبحونه تهیونگ رفت و من مشغول جمع کردن وسایلم شدم تا بعدازظهر سرگرم جابه جایی بودم چند نفر اومدن و سیستم های اتاق درست کردن و بعد یه دوش رفتم توی عمارت خدمتکار ها انگار عوض شده بودن برام اشنا نبودن رفتم قاطیشون تا باهاشون اشنا بشم چند نفرشون وایستاده بودن پیش هم و داشتن حرف میزدن
+سلام
با دیدن من همشون منظم و محترمانه وایستادن
+راحت باشینننن من با شما فرقی ندارم
خدمتکار:ولی شما خانوم ...
+میدونم میدونم همسرم رئیس این عمارته ولی من مثل شمام دقیقا مثلشما هر دو ادمیم پس برتری نداریم منم عین شما
انگار با این حرفم احساس راحت تری داشتن یکی یکی اسم هاشون پرسیدم از بین همشون یه دختری بود که خیلی بدلم نشست و یه دختری بود که خیلی مغرور بود
+خوب خانوما از اشماییتون خوشبحتم منننننن لی ات هستم
-کیم ات
با صداش به طرفش برگشتم با تعجب بهش نگاه کردم
-یادت که نرفته تو ازدواج کردی پس فامیلت میشه فامیل شوهرت شوهرتم فامیلش کیم
@شوهر واقعی نه شوهر قلابی
به سمت صدای کوک برگشتم دلم براش تنگ شده بود بهش لبخند بزرگی زدم و اونم متقابلا جواب داد
-چه واقعی چه قلابی به هرحال الان شوهرش منم
@منم عشقشم
-اصلا تو اینجا چیکار میکنی
@اومدم به عشقم سربزنم
کوک اومد سمتم و بغلم کرد
احساس میکردم یه چیز یادم رفته انگار که کوک اونجوری پشت گوشم گفت فکر که کردم یادم اومد من از دستش ناراحت بودم
@خوشحالم که بخشیدیم
با یاداوری اون روز لبخندمو جمع کردم و بهش دیگه خوشحال نگاه نکردم که دوباره دم گوشم شروع کرد به حرف زدن
@ببخشید
منم رفتم دم گوشش
+چیزی که گفتی با ببخشید حل نمیشه
@چیکار کنم که ببخشیدیم؟
+مراقب حرفات باش فقط همین
@قول میدم از این به بعد مراقب باشم حالا اشتی؟
+فکر میکنم
خندید و منم خنده ملیحی روی لبام اوردم تهیونگ تمام مدت عصبی نگامون میکرد که بعد چند دقبقه سکوت این سکوتو شکست
-میبینم بخشیده شدی خوشم اومد چه زن مهربونی داشتمو نمیدونستم
+اگه یکم دقت میکردی میدیدی ..
داشتم حرف میزدم که کوک برگردوندم سمت خودش
@سرت چی شده
نگاهی به تهیونگ کردم که بیخیال به من نگاه میکرد
+چیزی نیست
@چیزی نیست ؟سر چیزی نیست سرتو باند پیچی کردی
+نه خوردم به میز ...
@دوباره تو این بلارو سرش اوردی
-به تو ربطی نداره
کوک به سمت تهیونگ حمله ور شد و یقشو گرفت سریع رفتم سمتش
+کوک کوک چیکار میکنی ولش کن لطفا
کوک داد میزد
ادامه توی کامنت ها❤️
۲.۰k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.