پارت ۴❤️🤍
پارت ۴❤️
آقا استاد ما را گرفتن هوراااا هم یک کار مفید کردیم هم از دستش خلاص شدیم آنقدر خوش حال شدم که نگو، داداشم آمد منو آورد اداره خودشون چون خیلی کار بود منو لیلا رفتیم وارد که شدیم :
لیلا: اه چه قشنگه😲
من : خجالت بکش اه 😑
لیلا: باشه ببخشید
دقیقاً از کنار میز رسول باید رد میشدیم خب ضایع میشد سر کارش گذاشتم اول لیلا رفت بعد .
رسول: ببخشید
من : این چی کار داره آخه وایی توی دلم
لیلا: زهرا با شما کار دارن من برم
من : باشه برو ،خب آقا رسول بفرمایید
رسول: آقا محمد کارتون داره
من : باشه چشم
رسول: این هم ببرید بی زحمت
من : چشم امری ندارید
رسول: نه 😁
رفتم سمت اتاق دیدم آقا سعید ایستاده حالا باید چه جوری سرم بیارم بالا
من : بله با من کار داشتید 🤔
آقا محمد: اره بفرمایید
من : ممنون در خدمتم 👐
آقا محمد: یک ماموریت دارم براتون
من : چه ماموریتی ؟
آقا محمد: از اونجایی که رسول گفته شما دفاع شخصی بلدید
من: بله بلدم
آقا سعید: یکم باید شلوغ کاری کنید 👊
من : جانم🤨
آقا محمد: آقا سعید بزار براشون توضیح بدم
من : نه گرفتم زحمت نکشید 😅
آقا سعید: کل ماجرا ؟
من : بله 😊
آقا محمد: خب دیگه من حرفی ندارم 😐
آقا سعید: خانم اگر امکان دارد برامون بگید ✍
من : ماموریت من اینکه داخل یک مراسم یا همان پارتی با یک نفر بر می خورم و بحثم میشه ودعوا میکنم 🙍🏻♀
آقا محمد: مگه طرف مقابل میشناسید 🤷🏻♂
من : بله خوب خوب میشناسم 🗯
آقا سعید: پس نگران نباشیم 🧐
من : نه دست بسته تحویل میدم 🙃
رفتم از اتاق بیرون لباسمو عوض کردم و قیافه هم عوض شده بود لنز گذاشته بود رفتم سوار ماشین شدم رفتم مهمانی هلیا و اوین خانم به استقبال آمدن وییی😠
_ نگاه کن دیروز که هلیا 👉
+ بله اطلاع کامل دارم زحمت نکش 🤓
_ بفرما
+ سپاس
یک ساعت بود ولی ما ازون خانواده هاش نیستیم اه زشته 🙃 یک دفعه بچه ها نیروی انتظامی وارد شد و همه را گرفتن من هم گرفتن ای خداا آقا ما را می خواستن بفرستن بازداشتگاه که کارتمو نشونشان دادم :
_ اه ببخشید خانم شما
+ بله برای مأموریت رفته بودم منو گرفتید
_ شما خواهر آقا رسول هستید ؟
+ بله آقا اجازه بدید ما بریم
_ بله بفرمایید
آمدم بیرون دیدم آقا رسول آمده دنبال من اون منو نمی دید ولی من میدیدم یواش یواش رفت زدم روی صندوق عقب در رفتم کلاه داشتم نمی فهمید رفتم دو باره زدم خیلی کیف می داد 😁بار آخر از پشت ترسید خخخخ
رسول: تو بودی ؟
من : اطلاعات بیشتر در مورد ندارم 😁
رسول: اشتباهی گرفتن تو را 😂😂
من: هر هر خیلی خندیدم 🙃
رسول: من اوردمت بیرون به یاد داشته باش
من : من فقط یک چیزی به یاد دارم 😆
آقا استاد ما را گرفتن هوراااا هم یک کار مفید کردیم هم از دستش خلاص شدیم آنقدر خوش حال شدم که نگو، داداشم آمد منو آورد اداره خودشون چون خیلی کار بود منو لیلا رفتیم وارد که شدیم :
لیلا: اه چه قشنگه😲
من : خجالت بکش اه 😑
لیلا: باشه ببخشید
دقیقاً از کنار میز رسول باید رد میشدیم خب ضایع میشد سر کارش گذاشتم اول لیلا رفت بعد .
رسول: ببخشید
من : این چی کار داره آخه وایی توی دلم
لیلا: زهرا با شما کار دارن من برم
من : باشه برو ،خب آقا رسول بفرمایید
رسول: آقا محمد کارتون داره
من : باشه چشم
رسول: این هم ببرید بی زحمت
من : چشم امری ندارید
رسول: نه 😁
رفتم سمت اتاق دیدم آقا سعید ایستاده حالا باید چه جوری سرم بیارم بالا
من : بله با من کار داشتید 🤔
آقا محمد: اره بفرمایید
من : ممنون در خدمتم 👐
آقا محمد: یک ماموریت دارم براتون
من : چه ماموریتی ؟
آقا محمد: از اونجایی که رسول گفته شما دفاع شخصی بلدید
من: بله بلدم
آقا سعید: یکم باید شلوغ کاری کنید 👊
من : جانم🤨
آقا محمد: آقا سعید بزار براشون توضیح بدم
من : نه گرفتم زحمت نکشید 😅
آقا سعید: کل ماجرا ؟
من : بله 😊
آقا محمد: خب دیگه من حرفی ندارم 😐
آقا سعید: خانم اگر امکان دارد برامون بگید ✍
من : ماموریت من اینکه داخل یک مراسم یا همان پارتی با یک نفر بر می خورم و بحثم میشه ودعوا میکنم 🙍🏻♀
آقا محمد: مگه طرف مقابل میشناسید 🤷🏻♂
من : بله خوب خوب میشناسم 🗯
آقا سعید: پس نگران نباشیم 🧐
من : نه دست بسته تحویل میدم 🙃
رفتم از اتاق بیرون لباسمو عوض کردم و قیافه هم عوض شده بود لنز گذاشته بود رفتم سوار ماشین شدم رفتم مهمانی هلیا و اوین خانم به استقبال آمدن وییی😠
_ نگاه کن دیروز که هلیا 👉
+ بله اطلاع کامل دارم زحمت نکش 🤓
_ بفرما
+ سپاس
یک ساعت بود ولی ما ازون خانواده هاش نیستیم اه زشته 🙃 یک دفعه بچه ها نیروی انتظامی وارد شد و همه را گرفتن من هم گرفتن ای خداا آقا ما را می خواستن بفرستن بازداشتگاه که کارتمو نشونشان دادم :
_ اه ببخشید خانم شما
+ بله برای مأموریت رفته بودم منو گرفتید
_ شما خواهر آقا رسول هستید ؟
+ بله آقا اجازه بدید ما بریم
_ بله بفرمایید
آمدم بیرون دیدم آقا رسول آمده دنبال من اون منو نمی دید ولی من میدیدم یواش یواش رفت زدم روی صندوق عقب در رفتم کلاه داشتم نمی فهمید رفتم دو باره زدم خیلی کیف می داد 😁بار آخر از پشت ترسید خخخخ
رسول: تو بودی ؟
من : اطلاعات بیشتر در مورد ندارم 😁
رسول: اشتباهی گرفتن تو را 😂😂
من: هر هر خیلی خندیدم 🙃
رسول: من اوردمت بیرون به یاد داشته باش
من : من فقط یک چیزی به یاد دارم 😆
۲.۱k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.