تهیونگ و دختر رزمی پوش 21
که ناگهان یک ندیمه پشت در اجازه ورود خواست بهش گفتم بیاد داخل . ندیمه : بانوی من پادشاه با شما کار دارن لطفا به اتاقشون برید . سو : ممنونم تو میتونی بری . از جام بلند شدم و به سمت اتاق پادشاه رفتمسو : در زدم و وارد شدم . تهیونگ : ملکه سو لطفا سرت رو بیار بالا . سو : سرم رو اوردم بالا و پادشاه رو برای اولین بار در لباس پادشاهی دیدم . تهیونگ : یاد اولین باری افتادم که شما رو دیدم . سو : بله من اون موقع خیلی از شما خجالت میکشیدم و الان هم مثل بار اول شدم که شما رو دیدم . تهیونگ : چرا خجالت میکشی؟ . سو : چون الان جلوی پادشاه این کشور ایستادم . تهیونگ : لازم نیست اینطور رفتار کنی و من ازت میخوام مثل قبلا باهام صحبت کنی . سو : من نمیتونم چونمقامتون اونقدر پایین نیست که من بخوام باهاتون راحت صحبت کنم . تهیونگ : ازت خواهش میکنم باهام راحت صحبت کن چون دوست ندارم ملکهم باهام رسمی صحبت کنه . سو : هرچی تو بگی😊 . همینطور که به زمین خیره شده بودم و داشتم فکر میکردم . تهیونگ : تو فکر چی هستی؟ . سو : خب راستش من از این مقام و از این لباس خیلی میترسم چون فکر میکنم نمیتونم به وظیفه ام درست عمل کنم . تهیونگ : دیگه این حرف رو نزن چون تو کارهایی انجام دادی که تا به حال وظیفهت نبوده ولی با این حال به بهترین شکل ممکن انجامشون دادی . من مطمئنم که تو بهترین ملکه در کل تاریخ خواهی شد . سو : امید وارم همینطور باشه . . ۶ماه بعد . سو : امروز برادر جونگ کوک به این کشور میاد و من نزدیک ۷ماهه که ندیدمشو دلم براش تنگ شده . جونگ کوک : وارد قصر بزرگ کره جنوبی شدم و با همراهی وزیر هوسوک به اتاق تهیونگ رفتم . تهیونگ : ندیمه حضور جونگ کوک رو پشت در اعلام کرد و من بهش گفتم راهنماییشون کنن . وقتی وارد شد با خند از روی صندلیم بلند شدم و رفتم جلوش و بقلش کردم . جونگ کوک : تهیونگ رو دیدم لباس پادشاهی تنش بود و واقعا بهش میومد و با هیجان جلو رفتم و بقلش کردم و بهش گفتم دلم برات تنگ شده بود برادر . تهیونگ : من بیشتر😇 . لطفا بشین . خب چه خبر توی این ۷ماه چه اتفاقی افتادجونگ کوک : خب ۳ ماه پیش به ژاپن حمله کردم و پیروز شدم و الانم وضع کشور خیلی خوبه . تهیونگ : عالیه برادر . جونگ کوک : برادر لباس پادشاهی خیلی بهت میاد . تهیونگ : ممنونم . برادر شنیدم که ملکهت رو پیدا کردی . جونگ کوک : بله و الان ۳ ماه هست که ا.د.و.ا.ج کردیم . تهیونگ : واقعا معذرت میخوام که برای مراسم ا.زدواجت نیامدیم . جونگ کوک : اشکال نداره من میدونم خیلی سرت شلوغه . راستی ملکه سو کجا هستن؟ . تهیونگ : برای دیدنت خیلی ذوق داشت احتمالا الاناس که بیاد . نهدیمه : عالیجناب ملکه سو میخوان وارد بشن . تهیونگراهنماییشون کن . سو : خیلی محترمانه وارد شدم اتاق شدم دل تو دلم نبود که برادر جونگ کوک رو ببینم . رفتم جلو و احترام گذاشتم . جونگکوک : سو وارد اتاق شد اومد جلو و بهم احترام گذاشت . اون واقعا در لباس ملکه زیباتر شده بود . ملکه از دیدنتون خوشحال هستم . سو : عالیجناب من هم از دیدنتون خوشحالم
۵۳.۳k
۰۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.