چند پارتی تهیونگ وقتی خواهرش بودی و همیشه به زنش توجه میک
چند پارتی تهیونگ وقتی خواهرش بودی و همیشه به زنش توجه میکرد❤️👀........
part1
تویه جنگل گم شده بودی و حتی متوجه این قضیه نشده بودی بیخیال و با قیافه پوکر به راه ات ادامه میدادی با خودت هذیون میگفتی تا بلکه کمی از ناراحتیت بره امروز روز سوم بود که اومده بودید به یه سفر عالی ولی این فقط از نظر بقیه بود تهیونگ بعد از ۲ سال از نیویورک برگشته بود البته با زنش با خودت زمزمه کردی::خب که چی؟میخای به کجا برسی؟با این زن داشتنت....آدم حسودی نبودی اما بازم به زن داداشت حسادت میکردی با تهیونگ فقط ۳ سال اختلاف داشتین ولی رفتار تهیونگ صمیمانه تر از چیزی بود که فکرشو میکردی تهیونگ هیچوقت نمیذاشت آب تو دلت تکون بخوره ولی الان اوضاع فرق داشت حتی الان هم متوجه تو نشده بود
...............................................................
همگی سر سفره داشتن داشتن شام و الکل میخوردن همگی کم کم داشتن مست میشدن اما تهیونگ ظرفیت اش بالا بود و حتی الان مست نشده بود کم کم داشت متوجه نبود ا/ت میشد اطراف و نگاه کرد اما هیچکسو ندید انتظار داشت ا/ت تو سوئیت باشه بی توجه به بقیه از سر میز بلند شد به سمت سوئیت رفت چشمش به اتاق ا/ت افتاد وقتی رفت سمتش شروع کرد در زدن غافل ازینکه هیچکس اون تو نیس نگرانی اش شروع شد درو محکم باز کرد اما هیچکس نبودش دستاش لرزیدن با دو رفت بیرون اما نگرانی پسر فقط برای این بود که خواهر کوچولوش تو یه این شب به این تاریکی و غریب کجاس به سمت میزشون رفت مامان باباش و زنش با تعجب بهش نگاه کردن به لکنت افتاد داد زد::ا/ت......ا/ت نیستش.....ا/ت نیستش نه تو اتاقش نه تو سوئیت......مامانشون با نگرانی لیوان الکل رو کوبوند سر میز گفت::گف..گفت...گفتش میره پیاده روی..اما..قبل...۷ونیم.برمیگرده.....لونا(زن ته)با قیافه تعجب زده بلند شد اون واقعا ا/ت رو دوست داشت و واسش عزیز بود برگشت سمت تهیونگ و اروم گفت::تهیونگ.....تهیونگ نگاهی بهش کرد چشماش میلرزید پدرشون نگاهی به ساعت مچی رو دستش کرد و گفت::ممکنه تا الان گمشده باشه باید بگردیم دنبالش......همشون دیوونه وار دنبال ا/ت میگشتن
...............................................................
part1
تویه جنگل گم شده بودی و حتی متوجه این قضیه نشده بودی بیخیال و با قیافه پوکر به راه ات ادامه میدادی با خودت هذیون میگفتی تا بلکه کمی از ناراحتیت بره امروز روز سوم بود که اومده بودید به یه سفر عالی ولی این فقط از نظر بقیه بود تهیونگ بعد از ۲ سال از نیویورک برگشته بود البته با زنش با خودت زمزمه کردی::خب که چی؟میخای به کجا برسی؟با این زن داشتنت....آدم حسودی نبودی اما بازم به زن داداشت حسادت میکردی با تهیونگ فقط ۳ سال اختلاف داشتین ولی رفتار تهیونگ صمیمانه تر از چیزی بود که فکرشو میکردی تهیونگ هیچوقت نمیذاشت آب تو دلت تکون بخوره ولی الان اوضاع فرق داشت حتی الان هم متوجه تو نشده بود
...............................................................
همگی سر سفره داشتن داشتن شام و الکل میخوردن همگی کم کم داشتن مست میشدن اما تهیونگ ظرفیت اش بالا بود و حتی الان مست نشده بود کم کم داشت متوجه نبود ا/ت میشد اطراف و نگاه کرد اما هیچکسو ندید انتظار داشت ا/ت تو سوئیت باشه بی توجه به بقیه از سر میز بلند شد به سمت سوئیت رفت چشمش به اتاق ا/ت افتاد وقتی رفت سمتش شروع کرد در زدن غافل ازینکه هیچکس اون تو نیس نگرانی اش شروع شد درو محکم باز کرد اما هیچکس نبودش دستاش لرزیدن با دو رفت بیرون اما نگرانی پسر فقط برای این بود که خواهر کوچولوش تو یه این شب به این تاریکی و غریب کجاس به سمت میزشون رفت مامان باباش و زنش با تعجب بهش نگاه کردن به لکنت افتاد داد زد::ا/ت......ا/ت نیستش.....ا/ت نیستش نه تو اتاقش نه تو سوئیت......مامانشون با نگرانی لیوان الکل رو کوبوند سر میز گفت::گف..گفت...گفتش میره پیاده روی..اما..قبل...۷ونیم.برمیگرده.....لونا(زن ته)با قیافه تعجب زده بلند شد اون واقعا ا/ت رو دوست داشت و واسش عزیز بود برگشت سمت تهیونگ و اروم گفت::تهیونگ.....تهیونگ نگاهی بهش کرد چشماش میلرزید پدرشون نگاهی به ساعت مچی رو دستش کرد و گفت::ممکنه تا الان گمشده باشه باید بگردیم دنبالش......همشون دیوونه وار دنبال ا/ت میگشتن
...............................................................
۹.۲k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.