رمان ماه تاریک پارت ۴۶
مادرم صدف: میشه تنها باشم
صادق: یه هفته گذشته صدف
صدف: میخوام بیشتر تنها باشم
صادق: سینا و کامی و دنی پایینن اومدن حالتو بپرسن مادرم نگرانه
صدف: گفتی پسرا پایینن؟
صادق: اره... میای پایین؟
صدف: اوهوم
پاشدم رفتم پایین
چهره ی پسرا خیلی خنده دار بود ولی نمیتونستم بخندم
هر سه تاشون لباسای مردونه مشکی پوشیده بودن ست کرده بودن مثل کاپلا
البته خودمم یه لباس مردونه مشکی پوشیده بودم انگار هممون ست کرده بودیم
سینا: صدف حالت خوبه؟
صدف: اره خوبم... فقط میخواستم تنها باشم
کامی: تسلیت میگم.... دانشگاه نمیای؟
صدف: میام...
صادق: یه هفته گذشته صدف
صدف: میخوام بیشتر تنها باشم
صادق: سینا و کامی و دنی پایینن اومدن حالتو بپرسن مادرم نگرانه
صدف: گفتی پسرا پایینن؟
صادق: اره... میای پایین؟
صدف: اوهوم
پاشدم رفتم پایین
چهره ی پسرا خیلی خنده دار بود ولی نمیتونستم بخندم
هر سه تاشون لباسای مردونه مشکی پوشیده بودن ست کرده بودن مثل کاپلا
البته خودمم یه لباس مردونه مشکی پوشیده بودم انگار هممون ست کرده بودیم
سینا: صدف حالت خوبه؟
صدف: اره خوبم... فقط میخواستم تنها باشم
کامی: تسلیت میگم.... دانشگاه نمیای؟
صدف: میام...
۱.۲k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.