خیلی قشنگه بخونید
خیلی قشنگه بخونید
پدربزرگ مرد...
از بس که سیگار میکشید...
مادربزرگ ساعت زنجیردار او را که همیشه به جلیقه اش سنجاق میشد....
به من بخشید...
بعدها که ساعت خراب شد....
ساعت رو به تعمیر بردم....
ساعت ساز عکسی به من داد....
که در صفحه ی پشتی ساعت مخفی شده بود....
دختری که شبیه جوانی مادربزرگ نبود...
پیر مرد چقدسیگار میکشید...
پدربزرگ مرد...
از بس که سیگار میکشید...
مادربزرگ ساعت زنجیردار او را که همیشه به جلیقه اش سنجاق میشد....
به من بخشید...
بعدها که ساعت خراب شد....
ساعت رو به تعمیر بردم....
ساعت ساز عکسی به من داد....
که در صفحه ی پشتی ساعت مخفی شده بود....
دختری که شبیه جوانی مادربزرگ نبود...
پیر مرد چقدسیگار میکشید...
۲.۸k
۱۳ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.