پارت ۱۲
پارت ۱۲
#میکاسا
رفتیم تو شهر به ما گفتن که برین استراحت کنیم
ما هم به آدرسی که فرمانده بهمون داده بود رفتیم
یه هتل ۵ ستاره بود رفتیم تو کارتارو نشون دادیم و با کمال تعجب کلید اتاقا رو بهمون دادن
از اونجایی که ۳ تا کلید بود مجبور بودیم هر دو نفر یه اتاق
من و ارن یه اتاق
آرمین و آنی یه اتاق
لیوای پترا یه اتاق
من و ارن رفتیم تو اتاقمون
وسایلمونو یه گوشه گذاشتیم
بعد رفتیم تو اتاق خوابای خودمون که بخوابیم
#ارن
خودمو انداختم رو تخت هرکاری میکردم خوابم نمیبرد گوشیمو ورداشتم ببینم خبری نیست که دیدم ۱۴ تا تماس بی پاسخ و ۱۰۰ تا پیام نا خونده دارم
پیامارو باز کردم مادرم بود
بهش زنگ زدم
_الو
_الو
_ارن تویی
_آره خودمم
_تو چرا جواب نمیدی ها نمیگی من نگران میشم
_ببخشید
_صدات چرا گرفته
_صدام گرفته
_آره
_نمیدونم مادر من بهت زنگ میزنم پشت خطی دارم
_باشه
پشت خطی نداشتم ولی حوصله حرف زدن نداشتم
یهو دیدم که صدای جیغ میکاسا اومد
دوباره خواب دیده بود
رفتم پیشش خیلی ترسیده بود
کنارش نشستم
سرشو تو بغلم قایم کرد
بهش گفتم: فکر نکن نفهمیدم شبا یواشکی میری بیرون گریه میکنی میای
_چی تو از کجا فهمیدی ( با گریه )
_دیگه فهمیدم دیگه
_همم
سعی کرد صورتشو قایم کنه چون خجالت کشیده بود و صورتش گل انداخته بود
ناخوداگاه سرشو بوسیدم و کنارش دراز کشیدم
هنوز تو بغلم بود و کم کم خوابش برد
منم همینطور
#میکاسا
رفتیم تو شهر به ما گفتن که برین استراحت کنیم
ما هم به آدرسی که فرمانده بهمون داده بود رفتیم
یه هتل ۵ ستاره بود رفتیم تو کارتارو نشون دادیم و با کمال تعجب کلید اتاقا رو بهمون دادن
از اونجایی که ۳ تا کلید بود مجبور بودیم هر دو نفر یه اتاق
من و ارن یه اتاق
آرمین و آنی یه اتاق
لیوای پترا یه اتاق
من و ارن رفتیم تو اتاقمون
وسایلمونو یه گوشه گذاشتیم
بعد رفتیم تو اتاق خوابای خودمون که بخوابیم
#ارن
خودمو انداختم رو تخت هرکاری میکردم خوابم نمیبرد گوشیمو ورداشتم ببینم خبری نیست که دیدم ۱۴ تا تماس بی پاسخ و ۱۰۰ تا پیام نا خونده دارم
پیامارو باز کردم مادرم بود
بهش زنگ زدم
_الو
_الو
_ارن تویی
_آره خودمم
_تو چرا جواب نمیدی ها نمیگی من نگران میشم
_ببخشید
_صدات چرا گرفته
_صدام گرفته
_آره
_نمیدونم مادر من بهت زنگ میزنم پشت خطی دارم
_باشه
پشت خطی نداشتم ولی حوصله حرف زدن نداشتم
یهو دیدم که صدای جیغ میکاسا اومد
دوباره خواب دیده بود
رفتم پیشش خیلی ترسیده بود
کنارش نشستم
سرشو تو بغلم قایم کرد
بهش گفتم: فکر نکن نفهمیدم شبا یواشکی میری بیرون گریه میکنی میای
_چی تو از کجا فهمیدی ( با گریه )
_دیگه فهمیدم دیگه
_همم
سعی کرد صورتشو قایم کنه چون خجالت کشیده بود و صورتش گل انداخته بود
ناخوداگاه سرشو بوسیدم و کنارش دراز کشیدم
هنوز تو بغلم بود و کم کم خوابش برد
منم همینطور
۹.۵k
۰۸ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.