فیک کوک ( عشق و نفرت)ادامه پارت ۳
از زبان جیمین
یه عکس گرفتم بعد کوک رو بیدار کردم وقتی بیدار شد ا/ت رو دید گفت : این اینجا چیکار میکنه
گفتم : هششش الان بیدارش میکنی حالا اتفاقه افتاده ( با خنده ) گفت : کوفت نخند منو چه به این حرفا ، بیدارش کن ببر همون خونهای که توش زندانی بود
کوک رفت توی حموم لباساش رو عوض کرد منم ا/ت رو بیدار کردم ولی هنوز کاملاً بیدار نبود بردمش توی همون خونه
( ۳ ساعت بعد)
از زبان ا/ت
از خواب بیدار شدم ولی توی اون خونه کوفتی بودم اوففففف دیگه دارم دیوونه میشم
بلند شدم هنوزم میلنگیدم دیشب بدجوری از تراس خودمو انداختم
توی کمد سه چهار دست لباس بود یکی رو انتخاب کردم و پوشیدم یه پیراهن بلنده خاکستری بود که یقش باز بود موهامم از بالا بستم
رفتم نشستم تا نگهبان بیاد باید تکلیف من امروز روشن بشه
بعد از چند دقیقه نشستن صدای باز کردن در اومد نگهبان برام غذا آورده بود گفتم : نمیخورم اما بی توجه بهم رفت بیرون ( ۴ روز بعد ) ۴ روزه هیچی نخوردم من باید اون رییس عوضیشون جونگ کوک رو ببینم .
یه پیراهن از روی زانوم که آستین بلند بود پوشیدم موهامم حالت دار کردم و باز گذاشتمش
یه عکس گرفتم بعد کوک رو بیدار کردم وقتی بیدار شد ا/ت رو دید گفت : این اینجا چیکار میکنه
گفتم : هششش الان بیدارش میکنی حالا اتفاقه افتاده ( با خنده ) گفت : کوفت نخند منو چه به این حرفا ، بیدارش کن ببر همون خونهای که توش زندانی بود
کوک رفت توی حموم لباساش رو عوض کرد منم ا/ت رو بیدار کردم ولی هنوز کاملاً بیدار نبود بردمش توی همون خونه
( ۳ ساعت بعد)
از زبان ا/ت
از خواب بیدار شدم ولی توی اون خونه کوفتی بودم اوففففف دیگه دارم دیوونه میشم
بلند شدم هنوزم میلنگیدم دیشب بدجوری از تراس خودمو انداختم
توی کمد سه چهار دست لباس بود یکی رو انتخاب کردم و پوشیدم یه پیراهن بلنده خاکستری بود که یقش باز بود موهامم از بالا بستم
رفتم نشستم تا نگهبان بیاد باید تکلیف من امروز روشن بشه
بعد از چند دقیقه نشستن صدای باز کردن در اومد نگهبان برام غذا آورده بود گفتم : نمیخورم اما بی توجه بهم رفت بیرون ( ۴ روز بعد ) ۴ روزه هیچی نخوردم من باید اون رییس عوضیشون جونگ کوک رو ببینم .
یه پیراهن از روی زانوم که آستین بلند بود پوشیدم موهامم حالت دار کردم و باز گذاشتمش
۱۸۴.۵k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.