part 18
یونا /
رفتم نزدیکای کوک
تقریبا ی متری باهم فاصله داشتیم چاقورو گذاشتم رو گردنم هم داد میزدم هم گریه میکردم
+میخوای دیگه من نباشم راحت شی هاااا؟ خفه شدی؟ لالییی؟
برگشت سمتم وقتی چاقو رو رو گردنم دید با بهت بهم نگاه کرد از اون آدمایی نبود که راحت بگه غلط کردم
در کمال ناباوری گفت
_ از این جرعتا نداری پس کاری نکن بیشتر کتک بخوری
چاقو رو بیشتر فشار دادم تا اینکه حس کردم واقعا برید چون یه سوزشی خس کردم
_ هی یونا چی کار داری میکنی ؟
+ دارم خودمو راحت میکنم
و چاقو رو بیشتر فشار دادم
دیگه مرگو زندگی معنی نداشت برام
+ مگه نمیخوای منو بکشی؟ خودم دارم این کارو واست انجام میدم
با داد گفت
_ غلط کردی یونا... چاقو رو بزار زمین
....................................................
جونگ کوک/
با کاری که یونا کرد داشتم میمردم ولی به روی خودم نمی آوردم
+ مگه نمیخوای منو بکشی؟خودم این کارو واست انحام میدم
با داد گفتم
_ غلط کردی یونا..... چاقو رو بزار زمین
رفتم جلو
+ نیا.....گفتم نیاااا
_ بس کن یونا بس کن
+ نمیخوام. واسم لذت بخشه
_ اینکه خودتو بکشی و یونای منو ازم بگیری؟ هاااااا؟
حواسش به جلوتر رفتن من نبود و باهام حرف میزد
+ یونای تو؟ تو حق نداری خودتو مالک من بدونی
_ یونا
اینو گفتمو چاقو رو از دستش قاپیدم
با جیغ گفت
+ نههههههههههه
چاقو رو پرت کردم اون ور
داشت میدویید سمت دره که با یه دستم گرفتمش
بین زمین و آسمون بالاخره گرفتمش ....
رفتم نزدیکای کوک
تقریبا ی متری باهم فاصله داشتیم چاقورو گذاشتم رو گردنم هم داد میزدم هم گریه میکردم
+میخوای دیگه من نباشم راحت شی هاااا؟ خفه شدی؟ لالییی؟
برگشت سمتم وقتی چاقو رو رو گردنم دید با بهت بهم نگاه کرد از اون آدمایی نبود که راحت بگه غلط کردم
در کمال ناباوری گفت
_ از این جرعتا نداری پس کاری نکن بیشتر کتک بخوری
چاقو رو بیشتر فشار دادم تا اینکه حس کردم واقعا برید چون یه سوزشی خس کردم
_ هی یونا چی کار داری میکنی ؟
+ دارم خودمو راحت میکنم
و چاقو رو بیشتر فشار دادم
دیگه مرگو زندگی معنی نداشت برام
+ مگه نمیخوای منو بکشی؟ خودم دارم این کارو واست انجام میدم
با داد گفت
_ غلط کردی یونا... چاقو رو بزار زمین
....................................................
جونگ کوک/
با کاری که یونا کرد داشتم میمردم ولی به روی خودم نمی آوردم
+ مگه نمیخوای منو بکشی؟خودم این کارو واست انحام میدم
با داد گفتم
_ غلط کردی یونا..... چاقو رو بزار زمین
رفتم جلو
+ نیا.....گفتم نیاااا
_ بس کن یونا بس کن
+ نمیخوام. واسم لذت بخشه
_ اینکه خودتو بکشی و یونای منو ازم بگیری؟ هاااااا؟
حواسش به جلوتر رفتن من نبود و باهام حرف میزد
+ یونای تو؟ تو حق نداری خودتو مالک من بدونی
_ یونا
اینو گفتمو چاقو رو از دستش قاپیدم
با جیغ گفت
+ نههههههههههه
چاقو رو پرت کردم اون ور
داشت میدویید سمت دره که با یه دستم گرفتمش
بین زمین و آسمون بالاخره گرفتمش ....
۵.۹k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.