رمان 𝑪𝒐𝒇𝒇𝒆𝒆
رمان 𝑪𝒐𝒇𝒇𝒆𝒆
پارت ¹²
____________________________________
یک صحنه ی دیگه آمد و دوباره جیغ زدم و افتادم روی تهیونگ که اتفاقی که نباید بیفته افتاد لب//ام به لب//اش برخورد کرد چشم های متعجبش که گرد شده بود و نگاهی به من میکرد رو نگاه کردم و به خودم آمدم و بلند شدم و میخواستم برم توی اتاق که برگشتم و بهش گفتم
ات: ب...ب..ببخشید
تهیونگ: نه...اشکالی نداره
از دید تهیونگ:
ات ترسید و افتاد روم و لب//اش برخورد کرد به لب//ام و بعد بلند شد رفت توی اتاق
تهیونگ: ات
ات: بله؟
تهیونگ: خوب راستش....
از دید ات:
تهیونگ صدام کرد و من برگشتم آروم آروم سمتم میومد و منم عقب و عقب تر میرفتم که با دیوار برخورد کردم دستاش رو کنارم گذاشت میخواستم برم که من رو گرفت
تهیونگ: کجا میری؟
ات: خوب...
تهیونگ: هیش...هیچی نگو
صورتم رو با دستاش گرفت و به صورتش نزدیک تر میکرد و میخواست من رو بب//وسه که به شونه اش ضربه زدم و رفت کنار خواستم برم که دستم رو گرفت و من رو به دیوار حل داد دستام رو با یکی از دستاش بالای سرم قفل کرد و با اون یکی دستش صورتم رو گرفت و لب//اش رو روی لب//ام گذاشت و چشماش رو بست منم چشمام رو بستم و باهاش همراهی کردم و بعد از ۲ مین جدا شدیم نفس نفس میزدیم که نگاهم کرد و خندید
ات: چرا میخندی؟
تهیونگ: خیلی گوگولی هستی اول میترسی بعد همراهی میکنی؟(لبخند و زدن به سرش)
ات: اخخخ چرا میزنی
تهیونگ: میتونم از این به بعد بیبی صدات کنم؟
ات: مگه تو منو دوست داری؟
تهیونگ: معلوم نیست (صورت ات رو با دستاش گرفت)
ات: خوب...
تلفن تهیونگ زنگ خورد رفت توی اتاق که برش داره
از دید تهیونگ: رفتم توی اتاق موبایلم رو بردارم که......
____________________________________
پایان این پارت
به احتمال زیاد فردا هم یدونه از پارت هارو میزارم
پارت ¹²
____________________________________
یک صحنه ی دیگه آمد و دوباره جیغ زدم و افتادم روی تهیونگ که اتفاقی که نباید بیفته افتاد لب//ام به لب//اش برخورد کرد چشم های متعجبش که گرد شده بود و نگاهی به من میکرد رو نگاه کردم و به خودم آمدم و بلند شدم و میخواستم برم توی اتاق که برگشتم و بهش گفتم
ات: ب...ب..ببخشید
تهیونگ: نه...اشکالی نداره
از دید تهیونگ:
ات ترسید و افتاد روم و لب//اش برخورد کرد به لب//ام و بعد بلند شد رفت توی اتاق
تهیونگ: ات
ات: بله؟
تهیونگ: خوب راستش....
از دید ات:
تهیونگ صدام کرد و من برگشتم آروم آروم سمتم میومد و منم عقب و عقب تر میرفتم که با دیوار برخورد کردم دستاش رو کنارم گذاشت میخواستم برم که من رو گرفت
تهیونگ: کجا میری؟
ات: خوب...
تهیونگ: هیش...هیچی نگو
صورتم رو با دستاش گرفت و به صورتش نزدیک تر میکرد و میخواست من رو بب//وسه که به شونه اش ضربه زدم و رفت کنار خواستم برم که دستم رو گرفت و من رو به دیوار حل داد دستام رو با یکی از دستاش بالای سرم قفل کرد و با اون یکی دستش صورتم رو گرفت و لب//اش رو روی لب//ام گذاشت و چشماش رو بست منم چشمام رو بستم و باهاش همراهی کردم و بعد از ۲ مین جدا شدیم نفس نفس میزدیم که نگاهم کرد و خندید
ات: چرا میخندی؟
تهیونگ: خیلی گوگولی هستی اول میترسی بعد همراهی میکنی؟(لبخند و زدن به سرش)
ات: اخخخ چرا میزنی
تهیونگ: میتونم از این به بعد بیبی صدات کنم؟
ات: مگه تو منو دوست داری؟
تهیونگ: معلوم نیست (صورت ات رو با دستاش گرفت)
ات: خوب...
تلفن تهیونگ زنگ خورد رفت توی اتاق که برش داره
از دید تهیونگ: رفتم توی اتاق موبایلم رو بردارم که......
____________________________________
پایان این پارت
به احتمال زیاد فردا هم یدونه از پارت هارو میزارم
۵.۶k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.