پارت ۲۹
پارت ۲۹
ویو ته
دلم یه گواهی میداد و نمیدونستم چیه
سعی کردم با یه کاری خودم رو سر گرم کنم ، اول از همه رفتم حموم و یکم تو وان ریلکس کردم ....
واقعا بی خود نگران بودم ، همه چی آرومه آره هوففف
بعدم یه دوش گرفتم اومدم بیرون
ها؟؟ من ۴۰ مین تو حموم بودم ؟!/:
رفتم یه لباس پوشیدم و بعدم رفتم پایین ، دلم کوک رو میخواست
=عه پسرم اومدی؟ راستی ! بیا اینو بگیر
+ا..این چیه آجوما؟!!
=هعی کوک ناراحت اومد و داد بهم و گفت بدمش به تو
+آ..آها ، ممنون
=اوهوم (:
آجوما بهم یه پاکت داد ، حتما توش یه نامه بوده دیگه ... دوباره برگشتم تو اتاقم و بازش کردم
حدسم درست بود
( ویو توی نامه |: )
سلام تهیونگ ، امیدوارم حالت خوب باشه
نمیدونم چی شده که یهویی گذاشتی و رفتی ، اما من با جین هیونگ رفته بودم بیرون . اومدم که دیدم نیستی ، کل خونه رو گشتم و تازه چشمم به نامت افتاد .. چرا یهویی رفتی؟ نگفتی منم دل دارم و نگران میشم ؟! حالم بده و اینو بهت گفته بودم که بدون تو تحمل نمیکنم ؛ لطفا برگرد . میدونم آجوما بهانه بوده برای برگشتنت ، چون من بهش گفته بودم ...
اگر میخوای حرف بزنی امروز ساعت ۶ بیا پارک°°°°°(یه پارکی تصور کنید) .
دوست دارم تا ابد :))))))
(پایان نامه)
واقعا تو شک و تعجب بودم ، حق با کوک بود . من سر یه چیز خیلییی مسخره گذاشتم و بدون خبر و چیزی برگشتم ، و حتی آجوما بهم نگفت که کوک باهاش هماهنگ کرده؟ :/
از یه طرف ناراحت بودم و از یه طرف میخواستم که برم و دوباره ببینمش
این برای بار سوم هست که به یه دلیل میرم پایین و دوباره بر میگردم ، ولی دوباره رفتم پایین
+آجوما ، میشه برام یه چیزی بزاری؟!گشنمه
=باشه پسرم
+آها راستی اینکه من ساعت ۵ خونه نیستم ها :)
=چرا؟؟ کجا میری!؟
+آ.... هیچی جا ، یکم کار دارم . میام دوباره
=باشه
+ :)
نشستم یکم فیلم نگاه کردم و به حرفایی که میخواستم به کوک بگم فکر کردم ، بعدم که ناهارم رو خوردم و رفتم یکم بازی کنم
تا نگام به ساعت افتاد همه چی یادم رفت و فیوز کلم پرید . یه ربع مونده بود و من نمیدونستم چجوری خودم رو تا یه ربع دیگه برسونم به اون پارک
سریع و فشنگی حاضر شدم و پریدم بیرون از خونه
با هر چه توانی که داشتم خودم رو رسوندم به پارک ، خیلی منتظر موندم و خیلی چشم زدم اما کوک رو ندیدم
همینطور چشمم رو آدما میچرخید که یه پسر توجه ام رو جلب کرد
آره ، کوک بود . ماهم بود . عشقم بود (چه... استغفرالله 😑)
آروم آروم رفتم سمتش که سرش رو بالا گرفت و با دیدنم پرید سمتم و محکم بغلم کرد و شروع کرد گریه
تازه متوجه چشمای قرمز، خیس و اشکی که داشت شدم ، من چیکار کردم باهاش؟
لعنت بهم(بچه ها فقط یه فیکه)
-تو...ت...تو کجا بودی تهیونگ؟(گریه)
+م..من خون..خونه بودم
-چرا؟ مگه چیشد که یهو رفتی؟خیلی نگرانت شدم اما....
ویو ته
دلم یه گواهی میداد و نمیدونستم چیه
سعی کردم با یه کاری خودم رو سر گرم کنم ، اول از همه رفتم حموم و یکم تو وان ریلکس کردم ....
واقعا بی خود نگران بودم ، همه چی آرومه آره هوففف
بعدم یه دوش گرفتم اومدم بیرون
ها؟؟ من ۴۰ مین تو حموم بودم ؟!/:
رفتم یه لباس پوشیدم و بعدم رفتم پایین ، دلم کوک رو میخواست
=عه پسرم اومدی؟ راستی ! بیا اینو بگیر
+ا..این چیه آجوما؟!!
=هعی کوک ناراحت اومد و داد بهم و گفت بدمش به تو
+آ..آها ، ممنون
=اوهوم (:
آجوما بهم یه پاکت داد ، حتما توش یه نامه بوده دیگه ... دوباره برگشتم تو اتاقم و بازش کردم
حدسم درست بود
( ویو توی نامه |: )
سلام تهیونگ ، امیدوارم حالت خوب باشه
نمیدونم چی شده که یهویی گذاشتی و رفتی ، اما من با جین هیونگ رفته بودم بیرون . اومدم که دیدم نیستی ، کل خونه رو گشتم و تازه چشمم به نامت افتاد .. چرا یهویی رفتی؟ نگفتی منم دل دارم و نگران میشم ؟! حالم بده و اینو بهت گفته بودم که بدون تو تحمل نمیکنم ؛ لطفا برگرد . میدونم آجوما بهانه بوده برای برگشتنت ، چون من بهش گفته بودم ...
اگر میخوای حرف بزنی امروز ساعت ۶ بیا پارک°°°°°(یه پارکی تصور کنید) .
دوست دارم تا ابد :))))))
(پایان نامه)
واقعا تو شک و تعجب بودم ، حق با کوک بود . من سر یه چیز خیلییی مسخره گذاشتم و بدون خبر و چیزی برگشتم ، و حتی آجوما بهم نگفت که کوک باهاش هماهنگ کرده؟ :/
از یه طرف ناراحت بودم و از یه طرف میخواستم که برم و دوباره ببینمش
این برای بار سوم هست که به یه دلیل میرم پایین و دوباره بر میگردم ، ولی دوباره رفتم پایین
+آجوما ، میشه برام یه چیزی بزاری؟!گشنمه
=باشه پسرم
+آها راستی اینکه من ساعت ۵ خونه نیستم ها :)
=چرا؟؟ کجا میری!؟
+آ.... هیچی جا ، یکم کار دارم . میام دوباره
=باشه
+ :)
نشستم یکم فیلم نگاه کردم و به حرفایی که میخواستم به کوک بگم فکر کردم ، بعدم که ناهارم رو خوردم و رفتم یکم بازی کنم
تا نگام به ساعت افتاد همه چی یادم رفت و فیوز کلم پرید . یه ربع مونده بود و من نمیدونستم چجوری خودم رو تا یه ربع دیگه برسونم به اون پارک
سریع و فشنگی حاضر شدم و پریدم بیرون از خونه
با هر چه توانی که داشتم خودم رو رسوندم به پارک ، خیلی منتظر موندم و خیلی چشم زدم اما کوک رو ندیدم
همینطور چشمم رو آدما میچرخید که یه پسر توجه ام رو جلب کرد
آره ، کوک بود . ماهم بود . عشقم بود (چه... استغفرالله 😑)
آروم آروم رفتم سمتش که سرش رو بالا گرفت و با دیدنم پرید سمتم و محکم بغلم کرد و شروع کرد گریه
تازه متوجه چشمای قرمز، خیس و اشکی که داشت شدم ، من چیکار کردم باهاش؟
لعنت بهم(بچه ها فقط یه فیکه)
-تو...ت...تو کجا بودی تهیونگ؟(گریه)
+م..من خون..خونه بودم
-چرا؟ مگه چیشد که یهو رفتی؟خیلی نگرانت شدم اما....
۱.۱k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.