پارت 23
پارت 23
کوک ویو:سوار ماشین شدم نباید با ات اینجوری حرف میزدم اونم شرایط سختی رو داره تحمل میکنه ولی اخه نباید رو حرف من حرف میزدم
،، 18مین بعد،،،
رسیدم بیمارستان پیاده شدم رفتم پیش ته دیدم به هوش اومده
کوک:حالت خوبه
ته:ا.. ره لیا..ات..کجان(با صدایه گرفته)
کوک:نگران نباش حالشون خوبه
ته:خوبه.. کی مرخص میشم
کوک:یه چهار پنج روز دیگه
ادمین:ته و کوک کلی باهم حرف زدن
،،،،،،توی عمارت،،،،
ادمین:ات بعد 20 دقیقه گریه کردن توی بغل اجوما احساس میکرد حالش بهتره
اجوما:ات دخترم برو اتاق کوک لباسات رو عوض کن
ات:اتاق دیگهای ندارید
اجوما:ارباب گفتن ک برید اتاق ایشون
ات:اخه.....
اجوما:من نمیدونم وقتی خودش اومد بهش بگو
ات:باشه
ات ویو:رفتم تو اتاق کوک دیدم روی تخت ی دست لباس خونگی هست برداشتم رفتم تو دستشویی ب صورتم اب زدم و لباس هارو با لباس های خودم عوض کردم
تق تق
ات:بله
اجوما:براتون غذا اوردم
ات:میل ندارم
اجوما:ولی دخترم تو ک چیزی نخوردی
ات:باشه ممنون بزارید رو میز خودم میخورم
اجوما:...........
کوک ویو:سوار ماشین شدم نباید با ات اینجوری حرف میزدم اونم شرایط سختی رو داره تحمل میکنه ولی اخه نباید رو حرف من حرف میزدم
،، 18مین بعد،،،
رسیدم بیمارستان پیاده شدم رفتم پیش ته دیدم به هوش اومده
کوک:حالت خوبه
ته:ا.. ره لیا..ات..کجان(با صدایه گرفته)
کوک:نگران نباش حالشون خوبه
ته:خوبه.. کی مرخص میشم
کوک:یه چهار پنج روز دیگه
ادمین:ته و کوک کلی باهم حرف زدن
،،،،،،توی عمارت،،،،
ادمین:ات بعد 20 دقیقه گریه کردن توی بغل اجوما احساس میکرد حالش بهتره
اجوما:ات دخترم برو اتاق کوک لباسات رو عوض کن
ات:اتاق دیگهای ندارید
اجوما:ارباب گفتن ک برید اتاق ایشون
ات:اخه.....
اجوما:من نمیدونم وقتی خودش اومد بهش بگو
ات:باشه
ات ویو:رفتم تو اتاق کوک دیدم روی تخت ی دست لباس خونگی هست برداشتم رفتم تو دستشویی ب صورتم اب زدم و لباس هارو با لباس های خودم عوض کردم
تق تق
ات:بله
اجوما:براتون غذا اوردم
ات:میل ندارم
اجوما:ولی دخترم تو ک چیزی نخوردی
ات:باشه ممنون بزارید رو میز خودم میخورم
اجوما:...........
۱۲.۹k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.