part: 53
ممکن بود این دیگه اخرین باری باشه که میبینمش و بعد برای همیشه برم نمیخواستم اونارم از دست بدم بعد سالها تازه بهم مفهوم واقعیه عشق و خانواده رو فهموندن و قطعا هیچوقت نمیخواستم از دست بدمشون و اونجاییکه مین جهرم میشناختم مطمعن بودم که ی فکرایی تو سرشه
بدون حرفی کوکو محکم بغل کردم
تو نقشه ای که داشتم عاشق شدن و وابسته شدن اونم به کسی که ازش متنفرم و بیشتر ازهمه میخواستم اونو زمین بزنم نبود عاشق ی خرگوشه حرص درار شدن نبود ولی جئون بلاخره کار خودشو کرد
کاش توی دنیای بهتر اشنا میشدیم که بدون دغدغه و ترس برای از دست دادن میتونستیم باهم باشیم ولی..... ولی نشد
جوری محکم بغلش کرده بودم که انگار اونم متوجه این شده بود که اخرین باره
کوک:چیزی شده
لبخندی زدم و سرمو به نشونه نه تکون دادم
هانا: بیا بریم پیش بچها ببینیم این دوتا تا الان کجا بودن چطور این بلا سرشون اومده
پاشدم و دستشو گرفتم و رفتیم داخل خونه همینکه وارد خونه شدیم بازم گوشیم زنگ خورد دست کوکو ول کردم و گوشیمو از جیبم دراووردم
بازم خوده عوضیش بود
دستشو ول کردم و گفتم
_تو برو منم جواب رفیقمو بدم میام
ازش دور شدم و جواب دادم
مین جه: از سوپرایزم خوشت اومد
هانا: عوضی بگو چی میخوای
مین جه: آهه لی هانا همین الان داشتم میگفتم باهوشیا، اگه جون اون رفیقای حرومزادت که منو بهشون فروختی برات عزیزه باید برگردی پیش من
بدون حرفی کوکو محکم بغل کردم
تو نقشه ای که داشتم عاشق شدن و وابسته شدن اونم به کسی که ازش متنفرم و بیشتر ازهمه میخواستم اونو زمین بزنم نبود عاشق ی خرگوشه حرص درار شدن نبود ولی جئون بلاخره کار خودشو کرد
کاش توی دنیای بهتر اشنا میشدیم که بدون دغدغه و ترس برای از دست دادن میتونستیم باهم باشیم ولی..... ولی نشد
جوری محکم بغلش کرده بودم که انگار اونم متوجه این شده بود که اخرین باره
کوک:چیزی شده
لبخندی زدم و سرمو به نشونه نه تکون دادم
هانا: بیا بریم پیش بچها ببینیم این دوتا تا الان کجا بودن چطور این بلا سرشون اومده
پاشدم و دستشو گرفتم و رفتیم داخل خونه همینکه وارد خونه شدیم بازم گوشیم زنگ خورد دست کوکو ول کردم و گوشیمو از جیبم دراووردم
بازم خوده عوضیش بود
دستشو ول کردم و گفتم
_تو برو منم جواب رفیقمو بدم میام
ازش دور شدم و جواب دادم
مین جه: از سوپرایزم خوشت اومد
هانا: عوضی بگو چی میخوای
مین جه: آهه لی هانا همین الان داشتم میگفتم باهوشیا، اگه جون اون رفیقای حرومزادت که منو بهشون فروختی برات عزیزه باید برگردی پیش من
۵.۳k
۱۵ تیر ۱۴۰۳