فیک سریع تر. p4
# اره رسیدیم انگار ، خب و راستی پیش هم بمونید جدی دارم میگم ، من خودم هنوز داخل کشتی نرفتم فقط بیرونشو دیدم. دوباره میگم بچه ها کنار هم بمونید و هرکار که من میگم انجام بدید و هر دقیقه اندازه ی هواتون رو به من بگید ، دقت کنید این کشتی خیلی بزرگه(جدی)
همه : اوک
+ اوپا اینم اون سیمی که گفتی
# آها خوب که یادم آوردی و این سیم ، این سیم راهنمای ما هس
اون سیمو گرفتم و دور میله ی در ورودی گره زدم . باید حواسم به همه چی میبود
+ این کمکمون میکنه برگردیم ، و اگه اکسیژنتون به رنگ سبز رسید برمیگردیم فهمیدید؟
همشون حرفامو تایید میکردن ولی من متوجه ی شوق و ذوقشون میشدم.
# خب ، خیلی آروم پشت سر من بیاین
به ترتیب مایک ، رایلی ، یوری و جونگ کوک پشت سرم بودن.
+ واوووو اینجا خیلی بزرگه
_ اوهوم...خیلییی بزرگ و خیلییی خراب
∆ و خیلی عمیق
& اتاقارو بگردید باید وسایلو پیدا کنیم
درحال گشتن اتاقا بودیم که صدای رایلی بلند شد
∆ هییی بچه ها بیاید اینجارو ببینید (باتعجب)
_واایی چقدر زیادن (هزاران هزار وسیله ی جنگ و منفجره)
+ خطرناک نیستن؟
لحنش خیلی نگران بود ، دستاشو گرفتم و گفتم
#هی معلومه که نه اینقدر نگران نباش
& عااالیهههع اینا ملیون هادلار می ارزن وای الان مطمئنم که باید این کشتیو بیاریم بیرون ، با...باید جلوتر بریم شاید بیشتر هم باشه.
دقیقا یک ساعتی هس که داریم توی این کشتی رو میگردیم ، من اکسیژنم مناسب بود ولی...نگرانه رایلی بودم چون هر موقع اندازه ی هوا ی خودش رو اعلام میکرد از همه کمتر بود.
# خب بچه ها باید برگردیم .
& هی پسر بیخیال...من پولمو روی این کشتی سرمایه کردم ، پس من میگم کی میریم کی برمیگردیم
∆هی مایک باهاش درست حرف بزن
+ با دعوا چیزی حل نمیشه ، فقط بیاین سریع برگردیم
_ اوهوم ، نونا هم داره اکسیژنش تموم میشه
& هوووفف باشه ولی فردا دوباره برمیگردیم.
# اوهوم .خوبه بریم
_ اعم اعم بچه ها
& چیه؟؟
همه با کنجکاوی به کوک نگاه کردن و مسیر نگاهشو گرفتن تا به یه اتاق رسیدن.
+ این یه اتاق جراحیهای اورژانسیه(باذوق)
واای چقدر اینا حواس پرت هستن...همینطور که داشتم سرشون غر میزدم ، یهو یه صدایی مثل برخورد محکم چیزی به سطح کشتی اومد،
∆او...اون صدای چی بود؟
#واقعا نظری ندارم .
یهو سیم راهنما محکم کشیده شد...همینطور داشت تند تند تکون میخورد و صداها بلندتر میشد
+اوپا من میترسم
_ هی نترس چیزی نیس...
کوک دستای یوریو نوازش کرد، نیشخند زدم همون اول فهمیدم این دوتا مرغ عاشق یه چیزایی بینشونه..الان این چیزا مهم نبود ، فقط...ادامه دارد
........
اونا چه اتفاقی براشون میوفتع؟
میتونن از اون کشتی بیان بیرون؟
واقعا به گفته ی سول چو چیزی داخل اون کشتی نیس؟
نظر شما درباره ی این فیک مضخرف چیه؟
همه : اوک
+ اوپا اینم اون سیمی که گفتی
# آها خوب که یادم آوردی و این سیم ، این سیم راهنمای ما هس
اون سیمو گرفتم و دور میله ی در ورودی گره زدم . باید حواسم به همه چی میبود
+ این کمکمون میکنه برگردیم ، و اگه اکسیژنتون به رنگ سبز رسید برمیگردیم فهمیدید؟
همشون حرفامو تایید میکردن ولی من متوجه ی شوق و ذوقشون میشدم.
# خب ، خیلی آروم پشت سر من بیاین
به ترتیب مایک ، رایلی ، یوری و جونگ کوک پشت سرم بودن.
+ واوووو اینجا خیلی بزرگه
_ اوهوم...خیلییی بزرگ و خیلییی خراب
∆ و خیلی عمیق
& اتاقارو بگردید باید وسایلو پیدا کنیم
درحال گشتن اتاقا بودیم که صدای رایلی بلند شد
∆ هییی بچه ها بیاید اینجارو ببینید (باتعجب)
_واایی چقدر زیادن (هزاران هزار وسیله ی جنگ و منفجره)
+ خطرناک نیستن؟
لحنش خیلی نگران بود ، دستاشو گرفتم و گفتم
#هی معلومه که نه اینقدر نگران نباش
& عااالیهههع اینا ملیون هادلار می ارزن وای الان مطمئنم که باید این کشتیو بیاریم بیرون ، با...باید جلوتر بریم شاید بیشتر هم باشه.
دقیقا یک ساعتی هس که داریم توی این کشتی رو میگردیم ، من اکسیژنم مناسب بود ولی...نگرانه رایلی بودم چون هر موقع اندازه ی هوا ی خودش رو اعلام میکرد از همه کمتر بود.
# خب بچه ها باید برگردیم .
& هی پسر بیخیال...من پولمو روی این کشتی سرمایه کردم ، پس من میگم کی میریم کی برمیگردیم
∆هی مایک باهاش درست حرف بزن
+ با دعوا چیزی حل نمیشه ، فقط بیاین سریع برگردیم
_ اوهوم ، نونا هم داره اکسیژنش تموم میشه
& هوووفف باشه ولی فردا دوباره برمیگردیم.
# اوهوم .خوبه بریم
_ اعم اعم بچه ها
& چیه؟؟
همه با کنجکاوی به کوک نگاه کردن و مسیر نگاهشو گرفتن تا به یه اتاق رسیدن.
+ این یه اتاق جراحیهای اورژانسیه(باذوق)
واای چقدر اینا حواس پرت هستن...همینطور که داشتم سرشون غر میزدم ، یهو یه صدایی مثل برخورد محکم چیزی به سطح کشتی اومد،
∆او...اون صدای چی بود؟
#واقعا نظری ندارم .
یهو سیم راهنما محکم کشیده شد...همینطور داشت تند تند تکون میخورد و صداها بلندتر میشد
+اوپا من میترسم
_ هی نترس چیزی نیس...
کوک دستای یوریو نوازش کرد، نیشخند زدم همون اول فهمیدم این دوتا مرغ عاشق یه چیزایی بینشونه..الان این چیزا مهم نبود ، فقط...ادامه دارد
........
اونا چه اتفاقی براشون میوفتع؟
میتونن از اون کشتی بیان بیرون؟
واقعا به گفته ی سول چو چیزی داخل اون کشتی نیس؟
نظر شما درباره ی این فیک مضخرف چیه؟
۱.۴k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.