پارت 2
ات: همه داشتن تو رختکن لباس لباس ورزشی میپوشیدن منم پوشیدن و رفتم حیاط تا ببینم مربی ورزش اونجاست نه اونجا نبود ولی یه حسی بهم میگفت اونجاست رفتم تو ابدار خونه ی حیاط و داشتم آب بطریم رو عوض میکردم که دیدم
یه مرد یا یه پسر داشت موهاشو درس میکرد ولی قیافش معلوم نبود و پشتش به من بود من سرمو برگردوندم و شیر ابو بستم که دیدم رفت
ات: شاید اونه
رفتم حیاط دیدم همه ریختن تو حیاط ( بچه های کلاس ات)
و منتظر مربی هستن
مینحی : چیه چرا رنگت پریده
ات : نه چیزی نیست بعد دیدیم یه پسر جذاب و خوشگل وارد حیاط شد و پشت سرش مدیر
مدیر : بچه ها مربی جدید شما آقای جئون هست
همه احترام گذاشتن
من محو زیباییش شده بودم کلا بدون عیب و ایراد بود
مینحی : چیههه شیطون
ات : ها
مینحی: عاشقش شدی
ات: نه
مینحی: عههههه
ات: اه مغزمو نخور گفتم نه
سانا : چقد قیافش آشناست
یهو دیدیم یکی از بچه ها از حال رفت و هممون دورش جمع شدیم
کوک : برین کنار
همه رفتن کنار و کوک خم شد و دختره اب داد و دختره چشماش رو باز کرد
کوک: حالت خوبه
نورا: 😍😍😍😍😍😍😍😍
کوک فهمید چی شده و دختره رو ول کرد و با شپلق افتاد زمین
کوک: بییاد اینور خودتونو گرم کنین
مینحی: کی ورزش میده مربی؟
کوک: کی دوست داره ورزش بده؟؟
همه دستاشونو بردن بالا به جز یه دختر که به طور عصبی به من خیره شده بود بهش اشاره کردم
کوک: تو، تو ورزش بده
ات: من چرا
کوک: همین طوری
ات: من... باشه
کوک : یه دایره تشکیل بدین
ات رفت تو مرکز دایره و شروع کرد به ورزش دادن
بعد تموم شدن ورزش ها کوک بچه هارو صدا زد و همه دورش جمع شدن
کوک: حضور غیاب میکنیم
بعد شروع کرد به گفتن
حاضر
حاضر......
ات: حاضر
کوک: خب پس اسمش ات هست
خب یه همیار معلم انتخاب میکنم
کوک : دوست داری تو بشی ات
ات : نه
کوک : پس تو هستی
ات : چیییییییی( با دهن باز)
یه مرد یا یه پسر داشت موهاشو درس میکرد ولی قیافش معلوم نبود و پشتش به من بود من سرمو برگردوندم و شیر ابو بستم که دیدم رفت
ات: شاید اونه
رفتم حیاط دیدم همه ریختن تو حیاط ( بچه های کلاس ات)
و منتظر مربی هستن
مینحی : چیه چرا رنگت پریده
ات : نه چیزی نیست بعد دیدیم یه پسر جذاب و خوشگل وارد حیاط شد و پشت سرش مدیر
مدیر : بچه ها مربی جدید شما آقای جئون هست
همه احترام گذاشتن
من محو زیباییش شده بودم کلا بدون عیب و ایراد بود
مینحی : چیههه شیطون
ات : ها
مینحی: عاشقش شدی
ات: نه
مینحی: عههههه
ات: اه مغزمو نخور گفتم نه
سانا : چقد قیافش آشناست
یهو دیدیم یکی از بچه ها از حال رفت و هممون دورش جمع شدیم
کوک : برین کنار
همه رفتن کنار و کوک خم شد و دختره اب داد و دختره چشماش رو باز کرد
کوک: حالت خوبه
نورا: 😍😍😍😍😍😍😍😍
کوک فهمید چی شده و دختره رو ول کرد و با شپلق افتاد زمین
کوک: بییاد اینور خودتونو گرم کنین
مینحی: کی ورزش میده مربی؟
کوک: کی دوست داره ورزش بده؟؟
همه دستاشونو بردن بالا به جز یه دختر که به طور عصبی به من خیره شده بود بهش اشاره کردم
کوک: تو، تو ورزش بده
ات: من چرا
کوک: همین طوری
ات: من... باشه
کوک : یه دایره تشکیل بدین
ات رفت تو مرکز دایره و شروع کرد به ورزش دادن
بعد تموم شدن ورزش ها کوک بچه هارو صدا زد و همه دورش جمع شدن
کوک: حضور غیاب میکنیم
بعد شروع کرد به گفتن
حاضر
حاضر......
ات: حاضر
کوک: خب پس اسمش ات هست
خب یه همیار معلم انتخاب میکنم
کوک : دوست داری تو بشی ات
ات : نه
کوک : پس تو هستی
ات : چیییییییی( با دهن باز)
۱۱.۵k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.