پارت ۲۳ تلخ و شیرین
من:
رفتم بالا پشت بوم. هوا سرد بود و باد ملایمی می اومد. ماه تمام شهر رو روشن کرده بود و شهر با رنگ های مختلف میدرخشید. خواستم به حرفای مونجبن فک کنم ولی چون خسته بود از سرم بیرونش کردم. دستام رو کردم داخل جیبم و به ماه خیره شدم.
جونگ کوک:
دنبالش رفتم. کمی از دور نگاهش کردم معلوم بود سردش بود. رفتم و بغلش کردم. سفت دستام رو دورش حلقه کردم و سرم رو گذاشتم رو شونش. داشت به ماه نگاه میکرد. باد موهاش رو باز میکرد. من:قشنگه نه؟. باسر تایید کرد. میدونستم ذهنش ممکنه خیلی درگیر باشه پس سوالی نکردم. دستاش رو گذاشت رو دستام.آیریس:چقد دوسم داری؟نفس عمیقی کشیدم و گفتم:انقدر زیاد که مقیاسش رو نمیدونم. حتی نمیدونم که واحدی داره یا نه!!! جوری دل بردی که دیگه حتی جونم برام ارزشی نداره و فقط فقط مال توعه💓💓💓 و سرمو داخل گردنش کردم. یکدفعه برق گرفتش داد زد و گفت:یاااااااا کسگییییییی بوسسسسسسس میخواممممممم💋💋💋 به کارش خندیدم. از تو بغل خودم در آوردم و لبام رو گذاشتم روی اون لبای داغش و شروع به مکیدن کردم. محکم مک میزدم. داشت نفس کم می آورد و شونه هامو چنگ مینداخت. ناله ی دیونه کننده ای کرد. ولی ولش نکردم. سرشو سفت گرفت و ادامه دادم. تند تند مک میزدم و دیگه زبونم داخل دهنش کردم.(دلم درارد😝😖😝)
با صدای شهوت انگیزی ازش جدا شدم و توی چشماش که فقط چند سانتی متر باهام فاصله داشت زل زدم. کمی که داشتم نگاهش میکردم سریع پرید بغلم و در گوشم گفت:لالا💟💟😴در ذهنم(کیوت سکسی😍😍باید جرت بدم.) همون جوری که توی بغلم بود، بغلش کردم و رفتیم سمت اتاق.
آروم گذاشتش روی تخت.من:می خوای با همینا بخوابی؟ رفتم سمت کمد و براش یه دست لباس راحت آوردم. من:من برمیگردم تا تو عوض کنی. با تعجب داشت نگام میکرد. آیریس:پپپ... پس... پس تو هم باید لباست رو عوض کنی که بدونم مشغول کاری هستی و نمیتونی منو دید بزنی!خندیدم. من: باشه.
آیریس:
لباسام رو پوشیدم. خواستم برگرد که با صحنه ای که دیدم جیغی کشیدم که وسطش خفه شد. اون... اون کسگی هیچی تنش نبود جز یه لباس زیر و داشت شلوار میپوشید. جونگ کوک:چی شد؟ من:کسگی بیشعور اه!! جونگ کوک:😕این الان با من بودی؟نکنه... آها تو منو دیدی. و خنده ی بلندی کرد. من:مجبوری همشو باهم در بیارییی؟😠جونگ کوک:خب آره. ولی اینکه دیگه جیغ نداره بدن به سکسی. تازه بدن دوس پسرته باید ازش لذت ببری😎😎(راست مگه عوضی فرصت رو از دس نده) من:خفه شو😠 جونگ کوک: بیبی برگرد کاریت ندارم. برگشتم با اینکه هنوز لباس تنش رو نپوشیده بود.من:بپوشش. جونگ کوک:نه قرار با این بخوابی
.اومدم چیزی بگم که بغلم کردم و انداختم روی تخت و خودش خوابید منم مجبور بخوابم
#خاص #جذاب
رفتم بالا پشت بوم. هوا سرد بود و باد ملایمی می اومد. ماه تمام شهر رو روشن کرده بود و شهر با رنگ های مختلف میدرخشید. خواستم به حرفای مونجبن فک کنم ولی چون خسته بود از سرم بیرونش کردم. دستام رو کردم داخل جیبم و به ماه خیره شدم.
جونگ کوک:
دنبالش رفتم. کمی از دور نگاهش کردم معلوم بود سردش بود. رفتم و بغلش کردم. سفت دستام رو دورش حلقه کردم و سرم رو گذاشتم رو شونش. داشت به ماه نگاه میکرد. باد موهاش رو باز میکرد. من:قشنگه نه؟. باسر تایید کرد. میدونستم ذهنش ممکنه خیلی درگیر باشه پس سوالی نکردم. دستاش رو گذاشت رو دستام.آیریس:چقد دوسم داری؟نفس عمیقی کشیدم و گفتم:انقدر زیاد که مقیاسش رو نمیدونم. حتی نمیدونم که واحدی داره یا نه!!! جوری دل بردی که دیگه حتی جونم برام ارزشی نداره و فقط فقط مال توعه💓💓💓 و سرمو داخل گردنش کردم. یکدفعه برق گرفتش داد زد و گفت:یاااااااا کسگییییییی بوسسسسسسس میخواممممممم💋💋💋 به کارش خندیدم. از تو بغل خودم در آوردم و لبام رو گذاشتم روی اون لبای داغش و شروع به مکیدن کردم. محکم مک میزدم. داشت نفس کم می آورد و شونه هامو چنگ مینداخت. ناله ی دیونه کننده ای کرد. ولی ولش نکردم. سرشو سفت گرفت و ادامه دادم. تند تند مک میزدم و دیگه زبونم داخل دهنش کردم.(دلم درارد😝😖😝)
با صدای شهوت انگیزی ازش جدا شدم و توی چشماش که فقط چند سانتی متر باهام فاصله داشت زل زدم. کمی که داشتم نگاهش میکردم سریع پرید بغلم و در گوشم گفت:لالا💟💟😴در ذهنم(کیوت سکسی😍😍باید جرت بدم.) همون جوری که توی بغلم بود، بغلش کردم و رفتیم سمت اتاق.
آروم گذاشتش روی تخت.من:می خوای با همینا بخوابی؟ رفتم سمت کمد و براش یه دست لباس راحت آوردم. من:من برمیگردم تا تو عوض کنی. با تعجب داشت نگام میکرد. آیریس:پپپ... پس... پس تو هم باید لباست رو عوض کنی که بدونم مشغول کاری هستی و نمیتونی منو دید بزنی!خندیدم. من: باشه.
آیریس:
لباسام رو پوشیدم. خواستم برگرد که با صحنه ای که دیدم جیغی کشیدم که وسطش خفه شد. اون... اون کسگی هیچی تنش نبود جز یه لباس زیر و داشت شلوار میپوشید. جونگ کوک:چی شد؟ من:کسگی بیشعور اه!! جونگ کوک:😕این الان با من بودی؟نکنه... آها تو منو دیدی. و خنده ی بلندی کرد. من:مجبوری همشو باهم در بیارییی؟😠جونگ کوک:خب آره. ولی اینکه دیگه جیغ نداره بدن به سکسی. تازه بدن دوس پسرته باید ازش لذت ببری😎😎(راست مگه عوضی فرصت رو از دس نده) من:خفه شو😠 جونگ کوک: بیبی برگرد کاریت ندارم. برگشتم با اینکه هنوز لباس تنش رو نپوشیده بود.من:بپوشش. جونگ کوک:نه قرار با این بخوابی
.اومدم چیزی بگم که بغلم کردم و انداختم روی تخت و خودش خوابید منم مجبور بخوابم
#خاص #جذاب
۱۳.۲k
۰۲ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.