سلاح سرد(پارت34)
که دیدم جینهو و مینمین و ریونهو هم هستن!رفتیم داخل که دیدیم جینهو و کیمین تو بالکنن ریونهو و مینهو تو اشپزخونه ..مینمین و کیهیون هم دارن باهم حرف میزنن.. رفتیم داخل تا مارو دیدن شوکه شدن..
مینهو:سلام سومی.خوش امدی..معرفی نمیکنی؟
سومی:سلام بچه ها همتون یه دقیقه بیاین کارتون دارم...
همه امدن همشون شوک بودن..نشستیم و کل ماجرارو تعریف کردم..
سومی:خب میتونه پیشمون باشه؟
مینهو:عاا خب
جینهو:نه
سومی:چرا
جینهو:چون ما درست حسابی نمیشناسیمش از کجا معلوم نفوذی نباشه ها؟
مینسو:نه واقعا من نفوذی نیستم من..من..همچین ادمی نیستم(بغض)
جینهو:هه واقعا؟سومی تو که توقع نداری با خودمون ببریمش!؟
سومی:اتفاقا دارم..بس کن جینهو فقط کافیه بهش اعتماد کنی..اون یه بچس
جینهو:برا همین میگم نه..چون بچس
سومی:اگه بزرگ بود میذاشتی(داد)
جینهو:میدونی چیه هر غلطی میکنی بکن ولی اگه فقط یه اتفاق بیافته مقصرش خودتی فهمیدی؟؟(داد)
جینهو:ریونهو کلید اتاق کجاست؟
ریونهو:رو اپن
جینهو رفت و ما موندیم که دیدیم مینسو بغضش گرفته..
سومی:مینسو من معذرت میخوام ..ناراحت نباش اگه اون اونجوری حرف میزنه ..ته دلش هیچی نیست فقط از بچچه ها متنفره..
مینسو:نه عیب نداره ولی فک کنم من باید برم من..من نمیتونم بیام...چون اون
سومی:تو با اون کاری نداشته باش..تو به ما تکیه کن..عادی میشه براش..ما نمیزاریم برگردی پیش اون عوضی مخصوصا من..فهمیدی(داد)
که دیدم شروع کرد به گریه کردن بغلش کردم به بچه ها با اشاره گفتم میبرمیش مینهو باید جواب اصلی رو میداد که دیدم موافق بود تصمیم گرفتم ببرمش تا یه دست لباس براش بگیرم تا تو قطار راحت باشه...بعد از چندمین بلند شدم دستمینسو گرفتم کیفم برداشتم رفتیم پایین وقتی داشتیم میرفتیم دیدیم که جینهو جلو در داره با یه دختره حرف میزنه ولی معلومه عصبیه و این حرف عادی نیس داشتیم از بغلشون رد میشدیم که شنیدم دختره گفت ..بالاخره مال خودم میکنمش..حالا میبینی و رفت..تصمیم گرفتم با جینهو حرف بزنم برگشتم سمتش که تا مارو دید میخواست بره که دستش گرفتم
سومی:جینهو میخوام باهات حرف بزنم لطفا
جینهو:.........باشه....
رفتیم نشستیم رو یه میز 3نفره جینهو اصلا به مینسو نگاه نمیکرد حق داشت دست خودش نبود از بچه ها همیشه متنفر بود..البته از وقتی که 14سالش بود.....
جینهو:خب میشنوم
سومی:فضولی نباشه ولی این دختره چی میگفت؟؟
جینهو:هوفف ولش کن دختره عوضی ..
سومی:منظورش کی بود؟
جینهو:کوک....
سومی:چی!
جینهو :دختره پرو وقتی امدم پایین دیدم داره میاد سمتم وقتی رسید بهم گفت که از کوک فاصله بگیرم به حرفش توجه نکردم که دیدم بازوم گرفت و کشیدتم بیرون و شروع کرد به چرت و پرت گفتن اینا که کوک مال منه و هزارتا چیز دیگه.............
سومی:عجب بیشوریه برم بزنم تو دهنش
جینهو:ول کن بابا..راستی تو کجا میرفتی؟
سومی:عاا خب منو مینسو داشتیم میرفتیم تا خرید کنیم..
جینهو:هوم اوک پس برین منم برم فعلا...
سومی:اوک مواظب خودت باش بعدا تنها حرف میزنیم یه چیز مهم باید بهت بگم..
جینهو:اوک فعلا..
از جینهو جدا شدیم رفتیم بیرون یه تاکسی گرفتم و رفتیم سمت مرکز شهر...
*پرش زمانی به 1ماه بعد*
^جینهو ویو^
از وقتی از اردو برگشتیم مینسو باهامونه یه جورایی باهمه صمیمی شده بود منم سعی میکردم باهاش خوب رفتار کنم ..دختر خوبی بود منو یاد گذشته خودم مینداخت ..دلم نمیخواست باهاش بد رفتار کنم ولی دست خودم نبود تا عادت کنم برام سخت بود ..یادم افتاد که سومی1ماه پیش قرار بود بهم یه چیزی بگه ولی نگفت ..یعنی یادش رفته؟!بهتره برم پیشش تا بهم بگه..رفتم پایین دیدم مینسو و ریونهو و مینمین نشستن تلویزیون میبینن..مینهو و کیهیون هم تو اشپزخونه دارن غذا اماده میکنن.. رفتم حیاط پشتی ک دیدم سومی و کیمین نشستن رو تاب و دارن حرف میزنن رفتم پیششون تصمیم گرفتم اذیتشون کنم..پشتشون به من بود اروم اروم رفتم پشتشون و ..
مینهو:سلام سومی.خوش امدی..معرفی نمیکنی؟
سومی:سلام بچه ها همتون یه دقیقه بیاین کارتون دارم...
همه امدن همشون شوک بودن..نشستیم و کل ماجرارو تعریف کردم..
سومی:خب میتونه پیشمون باشه؟
مینهو:عاا خب
جینهو:نه
سومی:چرا
جینهو:چون ما درست حسابی نمیشناسیمش از کجا معلوم نفوذی نباشه ها؟
مینسو:نه واقعا من نفوذی نیستم من..من..همچین ادمی نیستم(بغض)
جینهو:هه واقعا؟سومی تو که توقع نداری با خودمون ببریمش!؟
سومی:اتفاقا دارم..بس کن جینهو فقط کافیه بهش اعتماد کنی..اون یه بچس
جینهو:برا همین میگم نه..چون بچس
سومی:اگه بزرگ بود میذاشتی(داد)
جینهو:میدونی چیه هر غلطی میکنی بکن ولی اگه فقط یه اتفاق بیافته مقصرش خودتی فهمیدی؟؟(داد)
جینهو:ریونهو کلید اتاق کجاست؟
ریونهو:رو اپن
جینهو رفت و ما موندیم که دیدیم مینسو بغضش گرفته..
سومی:مینسو من معذرت میخوام ..ناراحت نباش اگه اون اونجوری حرف میزنه ..ته دلش هیچی نیست فقط از بچچه ها متنفره..
مینسو:نه عیب نداره ولی فک کنم من باید برم من..من نمیتونم بیام...چون اون
سومی:تو با اون کاری نداشته باش..تو به ما تکیه کن..عادی میشه براش..ما نمیزاریم برگردی پیش اون عوضی مخصوصا من..فهمیدی(داد)
که دیدم شروع کرد به گریه کردن بغلش کردم به بچه ها با اشاره گفتم میبرمیش مینهو باید جواب اصلی رو میداد که دیدم موافق بود تصمیم گرفتم ببرمش تا یه دست لباس براش بگیرم تا تو قطار راحت باشه...بعد از چندمین بلند شدم دستمینسو گرفتم کیفم برداشتم رفتیم پایین وقتی داشتیم میرفتیم دیدیم که جینهو جلو در داره با یه دختره حرف میزنه ولی معلومه عصبیه و این حرف عادی نیس داشتیم از بغلشون رد میشدیم که شنیدم دختره گفت ..بالاخره مال خودم میکنمش..حالا میبینی و رفت..تصمیم گرفتم با جینهو حرف بزنم برگشتم سمتش که تا مارو دید میخواست بره که دستش گرفتم
سومی:جینهو میخوام باهات حرف بزنم لطفا
جینهو:.........باشه....
رفتیم نشستیم رو یه میز 3نفره جینهو اصلا به مینسو نگاه نمیکرد حق داشت دست خودش نبود از بچه ها همیشه متنفر بود..البته از وقتی که 14سالش بود.....
جینهو:خب میشنوم
سومی:فضولی نباشه ولی این دختره چی میگفت؟؟
جینهو:هوفف ولش کن دختره عوضی ..
سومی:منظورش کی بود؟
جینهو:کوک....
سومی:چی!
جینهو :دختره پرو وقتی امدم پایین دیدم داره میاد سمتم وقتی رسید بهم گفت که از کوک فاصله بگیرم به حرفش توجه نکردم که دیدم بازوم گرفت و کشیدتم بیرون و شروع کرد به چرت و پرت گفتن اینا که کوک مال منه و هزارتا چیز دیگه.............
سومی:عجب بیشوریه برم بزنم تو دهنش
جینهو:ول کن بابا..راستی تو کجا میرفتی؟
سومی:عاا خب منو مینسو داشتیم میرفتیم تا خرید کنیم..
جینهو:هوم اوک پس برین منم برم فعلا...
سومی:اوک مواظب خودت باش بعدا تنها حرف میزنیم یه چیز مهم باید بهت بگم..
جینهو:اوک فعلا..
از جینهو جدا شدیم رفتیم بیرون یه تاکسی گرفتم و رفتیم سمت مرکز شهر...
*پرش زمانی به 1ماه بعد*
^جینهو ویو^
از وقتی از اردو برگشتیم مینسو باهامونه یه جورایی باهمه صمیمی شده بود منم سعی میکردم باهاش خوب رفتار کنم ..دختر خوبی بود منو یاد گذشته خودم مینداخت ..دلم نمیخواست باهاش بد رفتار کنم ولی دست خودم نبود تا عادت کنم برام سخت بود ..یادم افتاد که سومی1ماه پیش قرار بود بهم یه چیزی بگه ولی نگفت ..یعنی یادش رفته؟!بهتره برم پیشش تا بهم بگه..رفتم پایین دیدم مینسو و ریونهو و مینمین نشستن تلویزیون میبینن..مینهو و کیهیون هم تو اشپزخونه دارن غذا اماده میکنن.. رفتم حیاط پشتی ک دیدم سومی و کیمین نشستن رو تاب و دارن حرف میزنن رفتم پیششون تصمیم گرفتم اذیتشون کنم..پشتشون به من بود اروم اروم رفتم پشتشون و ..
۵.۶k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.