دل تکانی دارم...
دل تکانی دارم...
میخواهم ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾم ﮐﻪ ﺭﯾﺨﺖ، ﻫﻤﻪ چیز ﺭﺍ فراموش کنم...
دلم ﺭﺍ ﺑﺘﮑانم ﺍﺷﺘﺒﺎﻫاتم ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﮕﺬﺍﺭم ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺑﻤﺎﻧند، ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﻻ ﺑﻪ ﻻﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻫاتم ﯾﮏ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﮑشم وﻗﺎﺏ ﮐنم ﻭ ﺑزنم ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ دلم…
دلم ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ میتکانم تا ﺗﻤﺎﻡ ﮐﯿﻨﻪ ها ﻫﻢ بریزند ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﻏﻢ ﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ...
ﻭ ﻫﻤﻪ ﺣﺴﺮﺕ ﻫﺎ ﻭ ﺁﺭﺯوها …
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ میتکانم ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﺁﻥ حماقت های بچه گانه ﻫﻢ ﺑﯿفتند...
ﺣﺎﻻ ﺁﺭﺍﻡ ﺗﺮ، ﺁﺭﺍﻡ ﺗﺮ میتکانم ﺗﺎ ﺧﺎﻃراتم نیفتد, ﺗﻠﺦ ﯾﺎ ﺷﯿﺮﯾﻦ، ﭼﻪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؟
ﺧﺎﻃﺮﻩ، ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻤﺎﻧﺪ …
هنوز کافی نیست ﻫﻨﻮﺯ دلم ﺧﺎﮎ ﺩﺍﺭﺩ
ﯾﮏ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ...
آری دیگر کافی است، دیگر سبک شدم
حالا دیگر نوبت توست...
دلم را برایت آماده کرده ام...
این دل دیگر از آن توست از آن خود خودت...
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﯾﺨﺖ ﺍﺯ دلم، ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ حالا فقط ﺗﻮ ﻣﺎﻧﺪﯼ ﻭ ﯾﮏ ﺩﻝ
ﯾﮏ ﺩﻝ ﻭ ﯾﮏ ﻗﺎﺏ ﺗﺠﺮﺑﻪ
ﯾﮏ ﻗﺎﺏ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻭ ﻣﺸﺘﯽ ﺧﺎﻃﺮﻩ
ﻣﺸﺘﯽ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻭ ﯾﮏ “تو”…
تویی که همه دنیای منی
تویی که خدای منی...
میخواهم ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾم ﮐﻪ ﺭﯾﺨﺖ، ﻫﻤﻪ چیز ﺭﺍ فراموش کنم...
دلم ﺭﺍ ﺑﺘﮑانم ﺍﺷﺘﺒﺎﻫاتم ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﮕﺬﺍﺭم ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺑﻤﺎﻧند، ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﻻ ﺑﻪ ﻻﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻫاتم ﯾﮏ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﮑشم وﻗﺎﺏ ﮐنم ﻭ ﺑزنم ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ دلم…
دلم ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ میتکانم تا ﺗﻤﺎﻡ ﮐﯿﻨﻪ ها ﻫﻢ بریزند ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﻏﻢ ﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ...
ﻭ ﻫﻤﻪ ﺣﺴﺮﺕ ﻫﺎ ﻭ ﺁﺭﺯوها …
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ میتکانم ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﺁﻥ حماقت های بچه گانه ﻫﻢ ﺑﯿفتند...
ﺣﺎﻻ ﺁﺭﺍﻡ ﺗﺮ، ﺁﺭﺍﻡ ﺗﺮ میتکانم ﺗﺎ ﺧﺎﻃراتم نیفتد, ﺗﻠﺦ ﯾﺎ ﺷﯿﺮﯾﻦ، ﭼﻪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؟
ﺧﺎﻃﺮﻩ، ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻤﺎﻧﺪ …
هنوز کافی نیست ﻫﻨﻮﺯ دلم ﺧﺎﮎ ﺩﺍﺭﺩ
ﯾﮏ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ...
آری دیگر کافی است، دیگر سبک شدم
حالا دیگر نوبت توست...
دلم را برایت آماده کرده ام...
این دل دیگر از آن توست از آن خود خودت...
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﯾﺨﺖ ﺍﺯ دلم، ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ حالا فقط ﺗﻮ ﻣﺎﻧﺪﯼ ﻭ ﯾﮏ ﺩﻝ
ﯾﮏ ﺩﻝ ﻭ ﯾﮏ ﻗﺎﺏ ﺗﺠﺮﺑﻪ
ﯾﮏ ﻗﺎﺏ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻭ ﻣﺸﺘﯽ ﺧﺎﻃﺮﻩ
ﻣﺸﺘﯽ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻭ ﯾﮏ “تو”…
تویی که همه دنیای منی
تویی که خدای منی...
۵۴۹
۲۳ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.