رمان عشق خونین
رمان عشق خونین
پارت¹³
مریم: نه نمیری
_ یعنی چی مامان چی شده
مریم: میترسم ازت آیسو میترستم
_ مامان میخوام استراحت کنم
مامانم رفت بیرون و چند روز گذشت خوب خوب شدمو با بچه ها قرار گذاشتیم یکم خوش گذرونی کنیم عصر بود و منم آماده شدم که برم
رسیدم.......
آیسو: سلام بچه هااا
آیدا: سلام آیدا خانم دیر کردی
آیسو: واقعا
آیدا: بله خانم
رهام: سلام آبجی بیا که خوش باشیمممم
آیسو: الان میام
رفتم لباسامو عوض کردمو رفتم پیش همه اونا هم آهنگ گذاشته بودن میرقصیدن
آیسو: آیدا تو گفتی یدونه دور همیه
آیدا: ولش بابا بیا خوش باش
رفتم نشستم رو صندلی که یه پسره اومد نمی شناختمش
_ سلام خانم شما چقد خوشگلییی
آیسو: آقا اینجا همه خوشگلن بفرمایید جای شما اونجا
_ باش عشقم
خم شدو تو گوشم گف
_ بازم میاما فک نکن نمیام
آیسو: برو بابا
آهنگو قطع کردنو همگی دور هم نشستیم
رهام: آقا جرعت حقیقت بازی کنیم
بچه ها: آره آره
آیدا: آیسو مشکلی نداری که
آیسو: نه اتفاقا حال میده
آیدا: خب پس اوکیه اخه بدون آب انگور نمیچسبه کیا میخورن
بچه: من من
آیسو: واس منم بیار
آیدا: اوکیه من الان میام
بتری به طرف منو اون پسره که اسمش رضا بود وایساد
رضا: خب جرعت یا حقیقت
آیسو: جرعت
رضا: جرعت داری بیای بشینی کنارم
آیسو: نه
رهام: نه دیگه باید بری بشینی
آیسو: رهامم عه
آیدا: آیسو یه لحظه بیا
آیسو: اومدم
رفتیم تو آشپز خونه پیش آیدا
آیسو: کارم داشتی
آیدا: امیر زنگ زده بود عصبانی بود
آیسو: چرا
آیدا: یه نگا به گوشیت بکن
آیسو: اوکی
رفتم گوشیو باز کردم دیدم ۸۳ بار زنگ زده بود
خواستم زنگ بزنم آیدا دستمو گرفتو گوشیو انداخت اونور و بردنم تو جمع
آیدا: یه روز بیخیال شو آقا امیرتو
آیسو: خب الان نگران میشه
آیدا: بیا بابا
آیسو: آخه
آیدا: اخه نداره
رفتیم و بعد چند ساعت که ماهم خیلی خوش بودیمو سرمون گیج میرف دیدم زنگ آیفون خورد
آیسو: بزا من برم
آیدا: امکان نداره بزا خودم برم آیسو امیره
تعجب کرده بودم اومد تو
امیر: آیسو بیا بریم
آیسو: آخه امیر
امیر: میای یا...
آیسو: باشه میام تو برو من الان میام
امیر: بیا منتظرم
آیسو: خب بچه ها من برم خدافظ
#رمان_عشق_خونین
پارت¹³
مریم: نه نمیری
_ یعنی چی مامان چی شده
مریم: میترسم ازت آیسو میترستم
_ مامان میخوام استراحت کنم
مامانم رفت بیرون و چند روز گذشت خوب خوب شدمو با بچه ها قرار گذاشتیم یکم خوش گذرونی کنیم عصر بود و منم آماده شدم که برم
رسیدم.......
آیسو: سلام بچه هااا
آیدا: سلام آیدا خانم دیر کردی
آیسو: واقعا
آیدا: بله خانم
رهام: سلام آبجی بیا که خوش باشیمممم
آیسو: الان میام
رفتم لباسامو عوض کردمو رفتم پیش همه اونا هم آهنگ گذاشته بودن میرقصیدن
آیسو: آیدا تو گفتی یدونه دور همیه
آیدا: ولش بابا بیا خوش باش
رفتم نشستم رو صندلی که یه پسره اومد نمی شناختمش
_ سلام خانم شما چقد خوشگلییی
آیسو: آقا اینجا همه خوشگلن بفرمایید جای شما اونجا
_ باش عشقم
خم شدو تو گوشم گف
_ بازم میاما فک نکن نمیام
آیسو: برو بابا
آهنگو قطع کردنو همگی دور هم نشستیم
رهام: آقا جرعت حقیقت بازی کنیم
بچه ها: آره آره
آیدا: آیسو مشکلی نداری که
آیسو: نه اتفاقا حال میده
آیدا: خب پس اوکیه اخه بدون آب انگور نمیچسبه کیا میخورن
بچه: من من
آیسو: واس منم بیار
آیدا: اوکیه من الان میام
بتری به طرف منو اون پسره که اسمش رضا بود وایساد
رضا: خب جرعت یا حقیقت
آیسو: جرعت
رضا: جرعت داری بیای بشینی کنارم
آیسو: نه
رهام: نه دیگه باید بری بشینی
آیسو: رهامم عه
آیدا: آیسو یه لحظه بیا
آیسو: اومدم
رفتیم تو آشپز خونه پیش آیدا
آیسو: کارم داشتی
آیدا: امیر زنگ زده بود عصبانی بود
آیسو: چرا
آیدا: یه نگا به گوشیت بکن
آیسو: اوکی
رفتم گوشیو باز کردم دیدم ۸۳ بار زنگ زده بود
خواستم زنگ بزنم آیدا دستمو گرفتو گوشیو انداخت اونور و بردنم تو جمع
آیدا: یه روز بیخیال شو آقا امیرتو
آیسو: خب الان نگران میشه
آیدا: بیا بابا
آیسو: آخه
آیدا: اخه نداره
رفتیم و بعد چند ساعت که ماهم خیلی خوش بودیمو سرمون گیج میرف دیدم زنگ آیفون خورد
آیسو: بزا من برم
آیدا: امکان نداره بزا خودم برم آیسو امیره
تعجب کرده بودم اومد تو
امیر: آیسو بیا بریم
آیسو: آخه امیر
امیر: میای یا...
آیسو: باشه میام تو برو من الان میام
امیر: بیا منتظرم
آیسو: خب بچه ها من برم خدافظ
#رمان_عشق_خونین
۷.۶k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.