فیک جونگ کوک پارت ۵۱ (معشوقه) فصل ۲
میا: آره فکر خوبیه پس سریع تر انجامش بده..
ته مو: راستی درباره ی پیشنهادم فکر کردی؟
یه دفعه دستمو دور گردنش انداختم و لbامو روی لbاش گذاشتم و آروم bوسیدمش و سریع ازش جدا شدم..
میا: جوابم منفیه..
ته مو: چرا؟!
میا:چون من نمیخوام عذاب کشیدن و ناراحت شدنتو ببینم..من به خاطر شغلی که دارم مجبورم باندای بقیه رو بگیرم تا باند خودم رو قوی تر کنم و بعضی وقتا این کار با مبارزه به دست نمیاد و من مجبورم ار راه دیگه ای وارد عمل بشم...
ته مو: ولی میا من عاشقتم خواهش میکنم اینکارو نکن..
میا: متاسفم من الان باید برم سویون گفت قراره باهامون همکاری کنه..
ته مو: ولی اون...
میا: هیسسسس همکاری من و اون یه رازه..من باید برم..اون گفت اگه باهاش بخوابم باهامون همکاری میکنه..
بعد ته مو رو با قلبی شکسته تنها گذاشتم و رفتم..من نمیخواستم این کارو کنم ولی مجبورم من اصلا دلم نمیخواد گه
ته مو با یه هرzه ازدواج کنه...بعد از اینکه یه دوش ۲۰ مینی گرفتم اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و یه لباس خواب خیلی باز پوشیدم که اگه نمیپوشیدم بهتر بود...روی تخت نشستم و باحالت عشوه و ناز روش دراز کشیدم و منتظر شدم تا سویون بیاد..باورم نمیشد من امشب قرار بود برای اتحاد با یه مافیای دیگه بخوابم!..یهو در باز شد و سویون اومد داخل که بلند که بهتر بdنمو ببینه یهو با دیدنم حشری شد و سریع پیرهنش رو درآورد و اومد سمتم و سریع پرتم کرد روی تخت و روم خیمه زد و شروع کرد...
بعد از اینکه اون کار لعنتی رو انجام دادم اعصابم خورد بود..دلم درد میکرد و حس میکردم کمرم شکسته و کل بدنم پر از کیs مارک بود و درد پوsیم هم از یه طرف بیقرارم کرده بود سریع رفتم حموم و لباس پوشیدم و با دیدن قیافه ی به خواب رفته ی سویون رفتم سمتش و روی بdن لخtش تف کردم واومدم بیرون..مرتیکه ی وحشی عوضی!...الان یه روز گذشته بود از رابطه ی م و اون سویون عوضی ولی تا الان که هیچ فایده ای برام نداشته..ا.ت رو بالاخره آوردن و بهش گفتم کارش چیه و باید جاسوسی اربابش رو بکنه..قرار بود فردا بفرستمش تا دوباره پیش اربابش برگرده ولی قبلش میخواستم تلافی همه ی این کارایی که من بخاطر اون j لعنتی مجبور شدم انجام بدم رو سر اون خالی کنم..
میا: آها ا.ت کدوم گوری میری؟میخوای بری پیش جونگ کوک جونت؟
ا.ت: به تو چه؟من که قراره کاری رو که ازم خواستی انجام بدم پس دیگه ول کن.
میا: نه نه انگار نفهمیدی که تو الان اسیر منی و باید کاری رو که ازت میخوام انجام بدی!حالا که اینطوره بادیگاردای من خسته و به زودی قراره کلی حمله داشته باشن پس باید دونه به دونه ی اونارو مaساژ بدی!
ا.ت: عمرا امکان نداره!
میا: خیله خب پس جونگ ک...
ا.ت: باشه ولی کاری با اون نداشته باش..
میا: باشه ولی باید این لباسو بپوشی......
ته مو: راستی درباره ی پیشنهادم فکر کردی؟
یه دفعه دستمو دور گردنش انداختم و لbامو روی لbاش گذاشتم و آروم bوسیدمش و سریع ازش جدا شدم..
میا: جوابم منفیه..
ته مو: چرا؟!
میا:چون من نمیخوام عذاب کشیدن و ناراحت شدنتو ببینم..من به خاطر شغلی که دارم مجبورم باندای بقیه رو بگیرم تا باند خودم رو قوی تر کنم و بعضی وقتا این کار با مبارزه به دست نمیاد و من مجبورم ار راه دیگه ای وارد عمل بشم...
ته مو: ولی میا من عاشقتم خواهش میکنم اینکارو نکن..
میا: متاسفم من الان باید برم سویون گفت قراره باهامون همکاری کنه..
ته مو: ولی اون...
میا: هیسسسس همکاری من و اون یه رازه..من باید برم..اون گفت اگه باهاش بخوابم باهامون همکاری میکنه..
بعد ته مو رو با قلبی شکسته تنها گذاشتم و رفتم..من نمیخواستم این کارو کنم ولی مجبورم من اصلا دلم نمیخواد گه
ته مو با یه هرzه ازدواج کنه...بعد از اینکه یه دوش ۲۰ مینی گرفتم اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و یه لباس خواب خیلی باز پوشیدم که اگه نمیپوشیدم بهتر بود...روی تخت نشستم و باحالت عشوه و ناز روش دراز کشیدم و منتظر شدم تا سویون بیاد..باورم نمیشد من امشب قرار بود برای اتحاد با یه مافیای دیگه بخوابم!..یهو در باز شد و سویون اومد داخل که بلند که بهتر بdنمو ببینه یهو با دیدنم حشری شد و سریع پیرهنش رو درآورد و اومد سمتم و سریع پرتم کرد روی تخت و روم خیمه زد و شروع کرد...
بعد از اینکه اون کار لعنتی رو انجام دادم اعصابم خورد بود..دلم درد میکرد و حس میکردم کمرم شکسته و کل بدنم پر از کیs مارک بود و درد پوsیم هم از یه طرف بیقرارم کرده بود سریع رفتم حموم و لباس پوشیدم و با دیدن قیافه ی به خواب رفته ی سویون رفتم سمتش و روی بdن لخtش تف کردم واومدم بیرون..مرتیکه ی وحشی عوضی!...الان یه روز گذشته بود از رابطه ی م و اون سویون عوضی ولی تا الان که هیچ فایده ای برام نداشته..ا.ت رو بالاخره آوردن و بهش گفتم کارش چیه و باید جاسوسی اربابش رو بکنه..قرار بود فردا بفرستمش تا دوباره پیش اربابش برگرده ولی قبلش میخواستم تلافی همه ی این کارایی که من بخاطر اون j لعنتی مجبور شدم انجام بدم رو سر اون خالی کنم..
میا: آها ا.ت کدوم گوری میری؟میخوای بری پیش جونگ کوک جونت؟
ا.ت: به تو چه؟من که قراره کاری رو که ازم خواستی انجام بدم پس دیگه ول کن.
میا: نه نه انگار نفهمیدی که تو الان اسیر منی و باید کاری رو که ازت میخوام انجام بدی!حالا که اینطوره بادیگاردای من خسته و به زودی قراره کلی حمله داشته باشن پس باید دونه به دونه ی اونارو مaساژ بدی!
ا.ت: عمرا امکان نداره!
میا: خیله خب پس جونگ ک...
ا.ت: باشه ولی کاری با اون نداشته باش..
میا: باشه ولی باید این لباسو بپوشی......
۵.۸k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.